تناظرلغتنامه دهخداتناظر. [ ت َ ظُ ] (ع مص ) بهم نظر کردن . (زوزنی ). بریکدیگر نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || تناظرت النخلتان ؛ یعنی ، نگریست خرمابن ماده بسوی نر و گشنی حاصل نشد یا که گشنی داده نشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || مقاب
تناظرcorrespondenceواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریۀ اِسناد، نسبت دادن رفتار فرد به یک ویژگی شخصیتی در وی بهجای موقعیتی که در آن قرار دارد
تنجیرلغتنامه دهخداتنجیر. [ ت ِ ] (اِ) پارسی و بمعنی پاتیله است و پاتیله دیگی است ک در آن حلوا و طعام پزند و معرب آن طَنجیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
مجموعههای مرتب متشابهsimilar ordered setsواژههای مصوب فرهنگستاندو مجموعۀ مرتب که بین آنها تناظر یکبهیک برقرار است و این تناظر حافظ ترتیب است
تصویر متناظرcorresponding imageواژههای مصوب فرهنگستانهر تصویری از یک شیء که با دیگر تصاویر همان شیء تناظر داشته باشد
مجموعۀ شماراenumerable set, denumerable set, countable setواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای که در تناظر یکبهیک با مجموعۀ اعداد طبیعی باشد
متناظرلغتنامه دهخدامتناظر. [ م ُت َ ظِ ] (ع ص ) بریکدیگر نگرنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگرنده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء). || مقابله نماینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناظر شود.
تصویر متناظرcorresponding imageواژههای مصوب فرهنگستانهر تصویری از یک شیء که با دیگر تصاویر همان شیء تناظر داشته باشد