تناورلغتنامه دهخداتناور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) شخص قوی جثه ٔ تنومند و فربه را گویند. (برهان ). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرک
تناور شدنلغتنامه دهخداتناور شدن . [ ت َ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجسم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تجسد. (تاج المصادر بیهقی ). ضخامت . (دهار) (مجمل اللغة). ضخومت . (دهار). تنومند شدن . قوی جثه شدن . ستبر و قوی و پرزور شدن : تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او،
تنورلغتنامه دهخداتنور. [ ت َ ن َوْ وُ ](ع مص ) از دور به آتش نگریستن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). از دور دیدن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهک بکار داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نوره مالیدن مرد بر خود. (از اقرب الموارد). واجبی کشیدن . (یاد
تنورلغتنامه دهخداتنور. [ ت َن ْ نو ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مصیصة. (منتهی الارب ). نام کوهی است . (ناظم الاطباء). کوهی است نزدیک مصیصة که سیحان از پایین آن جاری است . (مراصدالاطلاع ) (از معجم البلدان ).
تناور شدنلغتنامه دهخداتناور شدن . [ ت َ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجسم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تجسد. (تاج المصادر بیهقی ). ضخامت . (دهار) (مجمل اللغة). ضخومت . (دهار). تنومند شدن . قوی جثه شدن . ستبر و قوی و پرزور شدن : تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او،
تناور شدنلغتنامه دهخداتناور شدن . [ ت َ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجسم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تجسد. (تاج المصادر بیهقی ). ضخامت . (دهار) (مجمل اللغة). ضخومت . (دهار). تنومند شدن . قوی جثه شدن . ستبر و قوی و پرزور شدن : تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او،