تنجزلغتنامه دهخداتنجز. [ ت َ ن َج ْ ج ُ ] (ع مص ) روایی خواستن و وعده وفا کردن جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تحصیل این اموال و تنجز این اقوال معتمدان روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <
تنجیزلغتنامه دهخداتنجیز. [ ت َ ] (ع مص ) حاضر آمدن و تعجیل . (از اقرب الموارد). تعجیل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح فقهی ). در شرع وقوع صیغه ٔ طلاق باشد در حال . چنین است در جامع الرموز در شرط صحت طلاق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در شرایط صحت طلاق یکی آن است که طلاق نباید مقید به شرط
تنزیزلغتنامه دهخداتنزیز. [ ت َ ] (ع مص ) پاک کردن کسی را از چیزی : نززه عن کذا تنزیزاً؛ پاک کرد او را از آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پروردن آهوماده بچه ٔ خود را: نززت الظبیة؛ پرورد بچه ٔ خود را آهوماده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
متنجزلغتنامه دهخدامتنجز. [ م ُ ت َ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) روایی خواهنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).و رجوع به تنجز شود. || کسی که تعجیل میکند در هر چیزی بطور لیاقت و روایی . (ناظم الاطباء).
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.
متنجزلغتنامه دهخدامتنجز. [ م ُ ت َ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) روایی خواهنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).و رجوع به تنجز شود. || کسی که تعجیل میکند در هر چیزی بطور لیاقت و روایی . (ناظم الاطباء).
مستنجزلغتنامه دهخدامستنجز. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) آنکه اجرای کار خود را می خواهد. (از اقرب الموارد). آنکه روائی می خواهد. (ناظم الاطباء). || وفای به عهد خواهنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاز شود.
متنجزفرهنگ فارسی معین(مُ تَ نَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند. 2 - روا کنندة حاجت ؛ ج . متنجزین .