متنجزلغتنامه دهخدامتنجز. [ م ُ ت َ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) روایی خواهنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).و رجوع به تنجز شود. || کسی که تعجیل میکند در هر چیزی بطور لیاقت و روایی . (ناظم الاطباء).
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.