تنجیدنلغتنامه دهخداتنجیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بمعنی پیچیدن و درهم فشردن باشد.(برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درهم کشیدن و سخت وتنگ کشیدن . (ناظم الاطباء). شاید از ریشه ٔ تنگ بمعنی ضیق ، ترنجیدن و درهم فشردن . سخت بستن . تنگ بستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فراهم فشاردن . (فرهنگ اسدی نخجوا
تنجیدنفرهنگ فارسی عمید۱. به خود پیچیدن؛ در هم فشردن؛ در هم کشیدن: ◻︎ بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بر بارگی تنگتنگ (عنصری: ۳۵۸).۲. خشمگین شدن.
ترنجلغتنامه دهخداترنج . [ ت َ رَ ] (اِ) تنج باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ). بمعنی فراهم نشاندن . (برهان ). فراهم نشانده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن و ترنجیدن و ترنجیده شود. || معبر تنگ و راه دشوار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن ، ترنجیدن و ترنجیده شود.
تنجیدهلغتنامه دهخداتنجیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) بمعنی ترنجیده است که درهم کشیده شده و فشارده گردیده و پیچیده باشد. (برهان ). درهم کشیده بود و آن را ترنجیده نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). درهم کشیده و درهم فشرده
بتنجیدنلغتنامه دهخدابتنجیدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص ) فشردن . درهم پیچیدن و فشردن . (آنندراج ). افشردن . فشار دادن . درهم پیچیدن . (ناظم الاطباء). تبنجیدن است . رجوع به تنجیدن و تبنجیدن شود. || از پی درآمدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).