تندرلغتنامه دهخداتندر.[ ت ُ دَ / دُ ] (اِ) رعد بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از معیار جمالی ). بمعنی غرنده باشد عموماً و رعد را گویند
تندرthunderواژههای مصوب فرهنگستانصدای حاصل از انبساط ناگهانی گازها در امتداد مجرای تخلیۀ الکتریکی آذرخش
تنضیرلغتنامه دهخداتنضیر. [ ت َ ] (ع مص ) تازه روی گردانیدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به ناز و نعمت پروردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تندرأیلغتنامه دهخداتندرأی . [ ت ُ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) کوتاه اندیش . (غیاث اللغات ). کنایه از ناعاقبت بین و کوته اندیش . (آنندراج ). بی پروا و بی فکر و بی اندیشه و غافل . (ناظم الاطباء). تندرای : مکن مردم آزاری ای تندرای که ناگه رسد بر تو قهر خدای . <p class=
تندرانلغتنامه دهخداتندران . [ ت َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرون است که در بخش نجف آباد اصفهان واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تندرخروشلغتنامه دهخداتندرخروش . [ ت ُ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) غرنده مانند رعد. (ناظم الاطباء) : به پیش اندرون پیل پولادپوش پس او دلیران تندرخروش .نظامی .
تندرستلغتنامه دهخداتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست . گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندراست ، سرخه ای تندرست ، لاس
تندرستیلغتنامه دهخداتندرستی . [ ت َ دُ رُ ] (اِخ ) اسمی است که به یسنا 60 داده شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هات شصتم را پارسیان «تندرستی » هم نامیده اند. (یسنا بخش 2 ص 74). دعای درود است . (خر
تندرأیلغتنامه دهخداتندرأی . [ ت ُ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) کوتاه اندیش . (غیاث اللغات ). کنایه از ناعاقبت بین و کوته اندیش . (آنندراج ). بی پروا و بی فکر و بی اندیشه و غافل . (ناظم الاطباء). تندرای : مکن مردم آزاری ای تندرای که ناگه رسد بر تو قهر خدای . <p class=
تندرانلغتنامه دهخداتندران . [ ت َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرون است که در بخش نجف آباد اصفهان واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تندرخروشلغتنامه دهخداتندرخروش . [ ت ُ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) غرنده مانند رعد. (ناظم الاطباء) : به پیش اندرون پیل پولادپوش پس او دلیران تندرخروش .نظامی .
تندرست کردنلغتنامه دهخداتندرست کردن . [ ت َ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شفا دادن . شفا بخشیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معالجه کردن . علاج کردن . درمان کردن : از آن نوشدارو که در گنج تست کجاخستگان را کند تندرست ... فردوسی .رجوع به تندرست
تندرستلغتنامه دهخداتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست . گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندراست ، سرخه ای تندرست ، لاس
دختندرلغتنامه دهخدادختندر. [ دُ ت َ دَ ] (اِ مرکب ) دختر شوی از زن دیگر باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). نادختری . دختر شوی از زنی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || دختر زن از شوی دیگر. (جهانگیری ) (از اوبهی ) (برهان ) (آنندراج ). دختر زن از شوهر دیگر : جز بمادندر نما
خط همتندرisobront, homobrontواژههای مصوب فرهنگستان1. خط واصل نقاط جغرافیایی که بیانگر توفان تندری یکسانی هستند 2. در اقلیمشناسی، خط واصل نقاط جغرافیایی که در دورهای معین تعداد متوسط روزهای تندری در آن نقاط یکسان است متـ . همتندر