تندرفتارلغتنامه دهخداتندرفتار. [ ت ُ رَ ] (ص مرکب ) سریع و طیار. (ناظم الاطباء). تندرو. تیزتک . سریعالسیر. و رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
بادعنانلغتنامه دهخدابادعنان . [ ع ِ ] (ص مرکب ) اسب تیز و تندرو.(آنندراج ). اسب تندرفتار و تیزرو. (ناظم الاطباء).
تیزسیرلغتنامه دهخداتیزسیر. [ س َ ] (ص مرکب ) تندرفتار. تیزرو. تیزگام : دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی . منوچهری .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تندروفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کُندرو] انسان یا حیوان یا وسیلۀ نقلیهای که میتواند تند حرکت کند؛ تندرونده؛ تندرفتار؛ تیزرفتار.۲. [مجاز] بیباک؛ بیپروا.۳. [مجاز] افراطی؛ کسی که در وابستگی به عقیدهای تعصب دارد.
تندروشلغتنامه دهخداتندروش . [ ت ُ رَ وِ ] (ص مرکب ) تیزرفتار. سریعالحرکه . تندرفتار. تندرو. پرتلاطم : چو کوه کوه در او موجهای تندروش چو پیل پیل نهنگان هول مردمخوار. فرخی .رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.