تنسقلغتنامه دهخداتنسق . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) تناسق . (منتهی الارب ). با یکدیگر منتظم و آراسته شدن . (ناظم الاطباء): تنسقت الاشیاء و تناسقت و انتسقت ؛ انتظم بعضها الی بعض . (اقرب الموارد).
تنسقلغتنامه دهخداتنسق . [ ت َ س ُ ] (مغولی ،اِ) تنسوق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گذر کرد بر خاطرم بارهاوز آن بود بر خاطرم بارهاکه ازبهر فرزند فرخنده فال برون آورم تنسقی حسب حال که دستور خوانند آن را بنام اگر بخت دستور باشد مدام .<p class=
تنسکلغتنامه دهخداتنسک . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پرستیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تزهد و تعبد. (اقرب الموارد). خداپرستی . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : منزوی شد و روی به عبادت آورد و به تنسک تمسک جست و ا
تنسیغلغتنامه دهخداتنسیغ. [ ت َ ] (ع مص )نرم و فروهشته گردیدن بن دندان . رجوع به تنسیع شود. || بار برزدن درخت از بن سپس ِ بریدن . || شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنسیقلغتنامه دهخداتنسیق . [ت َ ] (ع مص ) آراستن و ترتیب دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیوستن سخن و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). بنظم کردن سخن و جز آن . (زوزنی ).- تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع) .
تنشغلغتنامه دهخداتنشغ. [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) نعره زدن و گریه در سینه گردانیدن چندانکه بیهوشی نزدیک گردد، و انما یفعل ذلک تشوقاً او اسفاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث : لاتعجلوا بتغطیة وجه المیت حتی ینشغ او یتنشغ. (اقرب الموارد).
تنشقلغتنامه دهخداتنشق . [ ت َن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) دم از بینی کشیدن و بوئیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریختن آب در بینی . (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاق شود.
تانسوخفرهنگ فارسی معین[ مغ . ] (اِ.) = تنسوخ . تنسخ . تانکسوق . تنکسوق . تنسق : چیز نفیس ،تحفة نایاب که به عنوان هدیه برای بزرگان برند.
تناسقلغتنامه دهخداتناسق . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) با یکدیگر منتظم و آراسته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنسق . انتساق .انتظام بعض چیز با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد).
متنسقلغتنامه دهخدامتنسق . [ م ُ ت َ ن َس ْ س ِ ] (ع ص ) آراسته . ترتیب داده . انتظام داده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسق و تنسیق شود.
تنسوقلغتنامه دهخداتنسوق . [ ت َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از تنسخ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). معرب تنسخ . (از برهان ). صاحب غیاث در ذیل تنسوقات آرد : این جمع تنسوق است که لفظ ترکی و بمعنی نادر، و صاحب رشیدی نوشته که تنسوق معرب تنسخ است و آن نوعی از جامه ٔ نفیس که آنر
تنسخلغتنامه دهخداتنسخ . [ ت َ س ُ] (مغولی ، ص ، اِ) چیزی را گویند که بسی نادر و بی مثل و مانند و در غایت نفاست باشد. معرب آن تنسوق . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و معنی ترکیبی آن خوش آینده ٔ تن است ، چه سخ بمعنی خوش باشد. (انج
متنسقلغتنامه دهخدامتنسق . [ م ُ ت َ ن َس ْ س ِ ] (ع ص ) آراسته . ترتیب داده . انتظام داده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنسق و تنسیق شود.