تنقیهلغتنامه دهخداتنقیه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِمص ) پاکی و صافی و پاک و پاک کردن و لاروب کردن . (ناظم الاطباء). پاک کردن . پاکیزه کردن . تنظیف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : لیک تا آب از قذر خالی شدن تنقیه شرط است در جوی ب
تنقیهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) اماله کردن.۲. لایروبی کردن قنات و راهآب.۳. پاک کردن؛ پاکیزه کردن.
تنقیهفرهنگ فارسی معین(تَ یِ) [ ع . تنقیة ] (مص م .) 1 - پاک کردن ، پاکیزه ساختن . 2 - لای روبی قنات و راه آب . 3 - وارد کردن داروی مایع به رودة بزرگ از راه مقعد.
تنقحلغتنامه دهخداتنقح . [ ت َ ن َق ْ ق ُ ] (ع مص ) اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تنقیحلغتنامه دهخداتنقیح . [ ت َ ] (ع مص ) مغز استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز بیرون کردن از استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک پیراستن چوب . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). پاکیزه کردن تنه ٔ درخت را از شاخ ریزه . (منتهی الارب ) (آن
تنقیةلغتنامه دهخداتنقیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) پاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک و صاف کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به تنقیه شود.
تنقیه 1enema 1, clysma 1, clyster 1واژههای مصوب فرهنگستانمایعی که برای درمان یا تخلیۀ راستروده به مقعد وارد میشود
تنقیه 2enema 2, clysma 2, clyster 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در طی آن مایعی را برای درمان یا تخلیۀ راستروده ازطریق مقعد وارد آن میکنند متـ . تنقیه کردن
تنقیه ٔ قناتلغتنامه دهخداتنقیه ٔقنات . [ ت َ ی َ / ی ِ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) پاک کردن و لاروب کردن قنات . (از ناظم الاطباء). بیرون آوردن گل ولای از مجاری قنات و پیشگیری از کورشدن چشمه ٔ قنات . رجوع به تنقیه و تنقیه کردن شود.
تنقیه دادنلغتنامه دهخداتنقیه دادن . [ ت َ ی َ / ی ِ دَ ] (مص مرکب ) مسهل دادن و حقنه دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به تنقیه شود.
تنقیه ٔ قناتلغتنامه دهخداتنقیه ٔقنات . [ ت َ ی َ / ی ِ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) پاک کردن و لاروب کردن قنات . (از ناظم الاطباء). بیرون آوردن گل ولای از مجاری قنات و پیشگیری از کورشدن چشمه ٔ قنات . رجوع به تنقیه و تنقیه کردن شود.
تنقیه دادنلغتنامه دهخداتنقیه دادن . [ ت َ ی َ / ی ِ دَ ] (مص مرکب ) مسهل دادن و حقنه دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به تنقیه شود.
تنقیه شدنلغتنامه دهخداتنقیه شدن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاک شدن و صاف گشتن . (ناظم الاطباء). پاک شدن روده از پلیدی و قنات از گل ولای براثر تنقیه کردن . رجوع به تنقیه و تنقیه کردن شود.
تنقیه کردنلغتنامه دهخداتنقیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاک و پاکیزه و صاف کردن . (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیه ٔ تن می کند ازبهر جان . مولوی .رجوع به تنقیة شود. || مسهل خوردن