تنندولغتنامه دهخداتنندو. [ ت َ ن َن ْ ] (اِ) غنده بود یعنی عنکبوت ، دیوپای نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407). بمعنی تنند است که عنکبوت باشد. (برهان ). تندوست . (شرفنامه ٔ منیری ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). عنکبوت باشد و آن را تننده و تندو نی
تنندوفرهنگ فارسی عمید= عنکبوت: ◻︎ ز باریکی و سستی هردو پایم / توگویی پای من پای تنندوست (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۰).
تار تنندولغتنامه دهخداتار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای من تار تنندوست . آغاجی (از آنندراج ).شود در پناهت چو سد سکندراگر خان
تار تنندولغتنامه دهخداتار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای من تار تنندوست . آغاجی (از آنندراج ).شود در پناهت چو سد سکندراگر خان
تندولغتنامه دهخداتندو. [ ت َ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). تنند و تنندو و تننده . (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و آنرا جولاه و جولاهه و جوله نیز گویند، زیراکه تننده است . (انجمن آرا) (آنندراج
تنندهلغتنامه دهخداتننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِ) عنکبوت . غنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تند
تنندلغتنامه دهخداتنند. [ ت َ ن َن ْ] (اِ) عنکبوت باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). تنندو.تننده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تندو.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). هر سه بمعنی عنکبوت و جولاه باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر چهار بمعنی عنکبوت . (فرهنگ رشیدی ). دیوپای . غنده . (یادداشت
دیوپالغتنامه دهخدادیوپا. [ وْ ] (ص مرکب ) دیوپای . آنکه پایی مانند پای دیو دارد. (اصل کلمه ٔ دیبجات در سانسکریت ). (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) عنکبوت . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ) (از آنندراج ). غنده . تننده . تنند. وِندرِ (در تداول مردم قزوین ). کارتنه . تنندو. ک
تار تنندولغتنامه دهخداتار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای من تار تنندوست . آغاجی (از آنندراج ).شود در پناهت چو سد سکندراگر خان