تنوره کشیدنلغتنامه دهخداتنوره کشیدن . [ ت َ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در حال چرخیدن به هوا پریدن . (فرهنگ فارسی معین ). به هوا برشدن دیو و جادو، بی بال و پر. دواریدن . در افسانه های قدیمی ، بر هوا شدن دیو بی بال و پری ، راست
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) سلاحی باشد مانند جوشن ، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی )(از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان
تنوریةلغتنامه دهخداتنوریة. [ ت َن ْ نو ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) تنوری . طعام یتخذ فی التنور. (بحرالجواهر). رجوع به تَنوری شود.
تنورةدیکشنری عربی به فارسیدامن مردانه , بکمرزدن , بالا زدن , جامه چين دار , دامن لباس , دامنه , دامنه کوه , حومه شهر , حوالي , دامن دوختن , دامن دار کردن , حاشيه گذاشتن به , از کنار چيزي رد شدن , دور زدن , احاطه کردن
تنورهفرهنگ فارسی عمید۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵: ۸۰۱).⟨ تنوره زد
تنوره زدنلغتنامه دهخداتنوره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخ زدن و گرد گشتن و حلقه بستن ، چنانکه گردباد تنوره می زند. (آنندراج ). گرد چیزی گرد آمدن : هزاران دلیران جوینده کین به گردش تنوره زدند از کمین . <p class="auth
تنورلغتنامه دهخداتنور. [ ت َ ] (اِ) لفظی است مشترک میان فارسی و عربی و ترکی بمعنی محل نان پختن . (برهان ) (آنندراج ). جایی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء). محل طبخ نان است و آن خم مانند است ... (انجمن آرا). و آن چیزی میباشد که از گِل سرخ به هیئت خمره ٔ بزرگی بی ته ساخته و زمین را گود کرده د
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) سلاحی باشد مانند جوشن ، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی )(از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان
تنورهفرهنگ فارسی عمید۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵: ۸۰۱).⟨ تنوره زد
دوتنورهلغتنامه دهخدادوتنوره . [ دُ ت َ رَ / رِ ] (ص نسبی ) قسمی نان . دوالکه . دوباره تنور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوالکه شود.
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت است که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
تنورهلغتنامه دهخداتنوره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) سلاحی باشد مانند جوشن ، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی )(از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان
تنورهفرهنگ فارسی عمید۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵: ۸۰۱).⟨ تنوره زد
خاکتنورهdust whirlواژههای مصوب فرهنگستانستونی از هوا با چرخش سریع بر روی زمین خاکی خشک که گردوخاک و دیگر مواد سبک را با خود حمل میکند