تنکهلغتنامه دهخداتنکه . [ت ُ ن ُ ک َ / ک ِ ] (اِ) تنبان چرمی که تا سر زانو باشد، وقت کشتی گرفتن پوشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : تنکه در قدمش زود ز هم می پاشدهرکه رویش تنک افتاد چنین م
تنکهلغتنامه دهخداتنکه . [ ت َ ک َ / ک ِ / ت َ ن َ ک َ / ک ِ / ت ُ ن ُ ک َ / ک ِ ](اِ) قرص رائج خواه از زر باشد خواه از نقره
تنکهفرهنگ فارسی عمید۱. شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد.۲. [منسوخ] زیرشلواری کوتاه مردانه.۳. شلوار کوتاه زنانه.۴. قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته میشود.۵. قطعۀ فلز نازک و پهن.
تنقحلغتنامه دهخداتنقح . [ ت َ ن َق ْ ق ُ ] (ع مص ) اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تنقیحلغتنامه دهخداتنقیح . [ ت َ ] (ع مص ) مغز استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز بیرون کردن از استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک پیراستن چوب . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). پاکیزه کردن تنه ٔ درخت را از شاخ ریزه . (منتهی الارب ) (آن
تنقیهلغتنامه دهخداتنقیه . [ ت َ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِمص ) پاکی و صافی و پاک و پاک کردن و لاروب کردن . (ناظم الاطباء). پاک کردن . پاکیزه کردن . تنظیف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : لیک تا آب از قذر خالی شدن تنقیه شرط است در جوی ب
مستنکهلغتنامه دهخدامستنکه . [ م ُ ت َ ک ِه ْ ] (ع ص ) شنونده ٔ بوی دهان . و «هه » کردن فرماینده کسی را، تا معلوم شود که آیا شراب نوشیده است یا خیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استنکاه شود.