تنکیسلغتنامه دهخداتنکیس . [ ت َ ] (ع مص ) نگونسار کردن . (زوزنی ). نگونسار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سرنگون گردیدن . (آنندراج ) : ... و نفرین مظلومان سبب تشویق حال و تهییج اسباب خذلان و تنکیس رایت دولت او مؤثر آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
تنقصلغتنامه دهخداتنقص . [ ت َ ن َق ْ ق ُ ] (ع مص ) نقص کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). عیب کردن و بد گفتن ، یقال : هو یتنقص فلاناً؛ ای یقع فیه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اندک اندک گرفتن از چیزی . (از اقرب الموارد).
تنقیزلغتنامه دهخداتنقیز. [ ت َ ] (ع مص ) برجهانیدن . (زوزنی ). برجهانیدن آهو را. || رقصانیدن کودک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رقصانیدن مادر کودک را. (از اقرب الموارد).
تنقیسلغتنامه دهخداتنقیس . [ ت َ ] (ع مص ) سیاهی دردوات کردن . || لقب نهادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنقیشلغتنامه دهخداتنقیش . [ ت َ ] (ع مص ) منقش کردن . (زوزنی ). نقش کردن . (غیاث اللغات )(آنندراج ). نگار کردن . (دهار). نگاشتن و نگار کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به دو یا چند رنگ ، رنگ آمیزی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
تنقیصلغتنامه دهخداتنقیص . [ ت َ ] (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نقصان کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) : هرگه که صاحب بر وی بگذشتی کفشگر زبان سفاهت و لعنت و سب ّ و تنقیص و عیب بر صاحب بگشودی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص <span
تنکسلغتنامه دهخداتنکس . [ ت َ ن َک ْ ک ُ ] (ع مص ) نگونسار شدن . (ناظم الاطباء). تنکیس . (اقرب الموارد). رجوع به تنکیس شود.
نگوسار کردنلغتنامه دهخدانگوسار کردن .[ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِنکاس . تنکیس . (از زوزنی ).سرنگون کردن . رجوع به نگونسار کردن شود : نقل است که یک روز به سر چاهی رسید، دلو فروگذاشت ، پرزر برآمد، نگوسار کرد، باز فروگذاشت پرمروارید برآمد، نگوسار کرد. (تذکرةالاولیاء چ نیکلسون ج
نُنَکِّسْهُفرهنگ واژگان قرآناو را وارونه می کنیم - واژگونش می کنیم (از مصدر تنکيس است که به معناي برگرداندن چيزي است به صورتي که بالايش پايين قرار گيرد و نيرويش مبدل به ضعف گردد ، و زيادتش رو به نقصان گذارد و عبارت "وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِي ﭐلْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ "اشاره دارد به اینکه انسان در روزگار پيري وارون
نفرینلغتنامه دهخدانفرین .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) دعای بد. (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت . بسور. پسور. سنه . غورا. یارند. پشول . پشور. دشنام . (از ناظم الاطباء). از: نَ (نفی ، سلب ) + فرین (آفرین )؛ ضد آفرین . مقابل آفرین