تهاویللغتنامه دهخداتهاویل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تهویل ؛یعنی کارهای ترساننده . || رنگهای گوناگون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنگهای مختلف از سرخ و زرد و سبز. (از اقرب الموارد). || آرایش نگارها و تصویرها و پیرایه ها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحدآ
تحاویللغتنامه دهخداتحاویل . [ ت َ ] (ع اِ) تحاویل الارض ؛ زمین هایی است که خطا می کند در سالی و صواب می کند در سالی در دادن حاصل . (شرح قاموس ). خطا کردن یک سال در زراعت و سال دیگر بصواب آن رسیدن .(تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و در قطرالمحیط چنین آمده : تحاویل الارض ؛ خطا کردن سا
تحاویلفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دگرگون کردن . 2 - (مص ل .) یک سال در میان زراعت کردن .
تحویللغتنامه دهخداتحویل . [ ت َح ْ ] (ع مص ) مُحال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تحویل چیزی به کسی ؛ برگرداندن آن . (اق
تحوللغتنامه دهخداتحول . [ ت َ ح َوْ وُ] (ع مص ) تَحَیﱡل . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). از جای به جای شدن . (تاج المصادر بیهقی ). از جایی به جایی شدن . (دهار). برگشتن از جایی به جای دیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انتقال از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). منتقل
تهویللغتنامه دهخداتهویل . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را بترسانیدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به خراسان هیچ دل مشغول نیست و این از بهر تهویل نبشتم تا مخالفان آن دیار ت
گوناگونلغتنامه دهخداگوناگون . (ص مرکب ) مرکب از گون + الف + گون ، بمعنی گونه گونه . جوراجور. از لون دیگر. جنس به جنس . انواع . (برهان قاطع). اقسام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). مختلف از هر قبیل . (ناظم الاطباء). متنوع . نوع به نوع . از چند نوع . رنگارنگ : مردمان [ بلوچا
هوللغتنامه دهخداهول . [ هََ ] (ع اِ) ترس از کاری که راه آن دریافته نشود. (ازاقرب الموارد). ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار)(برهان ). خوف . بیم . (برهان ). هراس . رعب . وحشت . هیبت . (آنندراج ). مخافت . (از اقرب الموارد) : زان روز که پیش آیدت آن روز پر از هول
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) کوهی است . (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان . (فرهنگ اسدی ). کوه الوند . (سروری ) (غیاث اللغات ). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر همدان در پایه ٔ آن کوهست و مردم همدان در احادیث و نظم و نثر خود از آن بسیار یاد کنند و وی را از بزرگترین مفاخر شهر خو
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). ثَمِل . (دهار)