تهکم

tahakkom

معنی

۱. استهزا کردن.
۲. خشم‌ گرفتن.
۳. تکبر کردن.
۴. بر فوت چیزی پشیمانی خوردن.
۵. فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن.

مترادف

۱. ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر
۲. دست انداختن

جست‌وجوی دقیق

تهکم

لغت‌نامه دهخدا

تهکم . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص )شکسته و ویران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیران شدن . (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فروریختن چاه و مانندآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خندستانی کردن . (تاج المصادر

تهکم

دیکشنری عربی به فارسی

دست انداختن ومتلک گفتن , سرزنش کردن , شماتت کردن , طعنه زدن , طعنه

تهکم

فرهنگ فارسی عمید

۱. استهزا کردن.۲. خشم‌ گرفتن.۳. تکبر کردن.۴. بر فوت چیزی پشیمانی خوردن.۵. فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن.

تهکم

فرهنگ فارسی معین

(تَ هَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست انداختن . 2 - خشم گرفتن . 3 - پشیمانی خوردن . 4 - ویران شدن .

تهکم

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ریشخند، استهزا، مسخره، تمسخر ۲. دست انداختن

جست‌وجوی هم‌آوا

تحکم

لغت‌نامه دهخدا

تحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). || تحکم در امری ؛ فرمان روا شدن در آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حکم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن

تحکیم

لغت‌نامه دهخدا

تحکیم . [ ت َ ] (ع مص ) حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حاکم گردانیدن کسی را در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حاکم گردانیدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || تحکیم

تهقم

لغت‌نامه دهخدا

تهقم . [ ت َ هََ ق ْ ق ُ ] (ع مص ) چیره شدن برکسی . || کلان لقمه خوردن طعام را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

تهکیم

لغت‌نامه دهخدا

تهکیم . [ ت َ ] (ع مص ) سرود گفتن کسی را. || مغنی گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

تعقم

لغت‌نامه دهخدا

تعقم . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) چاه کندن . (تاج المصادر بیهقی ). || شد و آمدن کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آمد و شد کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی مشابه

تهکمی

لغت‌نامه دهخدا

تهکمی . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ص نسبی ) فسوسی . مسخره ای . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بودم حکیم سوزنی از چند سال بازتا یالمند گشتم و گشتم تهکمی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تهکم شود.

جست‌وجوی متن

دست انداختن ومتلک گفتن

دیکشنری فارسی به عربی

تهکم

شماتت کردن

دیکشنری فارسی به عربی

تهکم

طعنه زدن

دیکشنری فارسی به عربی

ابرة , تهکم , دعابة , سخرية

طعنه

دیکشنری فارسی به عربی

اسخر , تهکم , دعابة , سخرية , سخط

سرزنش کردن

دیکشنری فارسی به عربی

باروکة , تبجح , تهکم , توبيخ , رفض , سديم , سليطة اللسان , لائمة , لوم , مراقبة , وبخ

جست‌وجوی هم‌آغاز

تهکمی

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

متهکم

لغت‌نامه دهخدا

متهکم . [ م ُ ت َهََ ک ْ ک ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ منش متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (ازذیل اقرب الموارد). و رجوع به تهکم و مستهکم شود.

مستهکم

لغت‌نامه دهخدا

مستهکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) بزرگ منش . متکبر. (منتهی الارب ). متکبر. (اقرب الموارد). تکبرکننده . (آنندراج ). رجوع به استهکام شود.

متهکم

دیکشنری عربی به فارسی

بدگمان نسبت به درستي ونيکوکاري بشر , غرغرو , عيبجو , کلبي

متهکم

دیکشنری عربی به فارسی

بدبين وعيبجو پيرو مکتب کلبيون

درپیوند

بیشتر بدانید

تهکم

tahakkom

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی