توالدلغتنامه دهخداتوالد. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) بهم (با هم ) بزادن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ). بهم زادن . (دهار) (از اقرب الموارد). از یکدیگر زادن . (آنندراج ). زه و زاد. زاد و زه . تناسل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بسیار شدن قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار
توالدفرهنگ فارسی عمید۱. بسیاربچه آوردن؛ بسیارشدن قوم بهواسطۀ فرزند بسیار زادن.۲. تولیدمثل کردن؛ زادوولد کردن.
توالتلغتنامه دهخداتوالت . [ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) بزک . چاسان فاسان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). این کلمه چندی است که در زبان فارسی متداول شده و با کردن صرف شود. و رجوع به بزک و آرایش شود.- اسباب توالت ؛ وسائل آرایش . وسایل بزک از قبیل : پودر، ماتیک ، سرخاب ، سفیداب
توالد و تناسللغتنامه دهخداتوالد و تناسل . [ ت َ ل ُ دُ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) زاد و ولد. زائیدن و فرزند آوردن . تولید مثل کردن : و تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
توالد و تناسللغتنامه دهخداتوالد و تناسل . [ ت َ ل ُ دُ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) زاد و ولد. زائیدن و فرزند آوردن . تولید مثل کردن : و تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متوالدلغتنامه دهخدامتوالد. [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) قوم بسیار شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). تخم بسیار افزون شده . (ناظم الاطباء). || بهم بزاینده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالد شود.