توامفرهنگ فارسی عمید۱. بچهای که با بچۀ دیگر در یک موقع از یک شکم متولد شود؛ همزاد؛ دوقلو.۲. چیزی که همراه، جفت، و در کنار چیز دیگر باشد، مثل زنوشوهر.
توأملغتنامه دهخداتوأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب ). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد : مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که «هیئة الصور الفلکیة» نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته ان
توأملغتنامه دهخداتوأم . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) (از «ت ٔم » یا «ؤم »)بچه ٔ هم شکم . بچه ٔ دوگانه . (دهار). هم شکم . (زمخشری ) (ملخص اللغات حسن خطیب ) (مهذب الاسماء). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همزاد، دو باشد یا زائد از آن ، نر باشد یا ماده . (منتهی ا
توائملغتنامه دهخداتوائم . [ ت َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ توأم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). توایم . (ناظم الاطباء).- توائم اللؤلؤ ؛ همانند توائم النجوم است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- توائم النجوم ؛ستاره های با یکدیگر درآمده
توآملغتنامه دهخداتوآم . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ توأم . (ناظم الاطباء) (اقرب ال-م-وارد). رج__وع ب-ه تواءَم شود.
تؤامیةلغتنامه دهخداتؤامیة. [ ت ُ آ می ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) دانه ٔ مروارید، منسوب است به شهر تؤام . (منتهی الارب ). رجوع به الجماهر ص 107 و توأمیة و توآم شود.
توأملغتنامه دهخداتوأم . [ ت َ ءَ ] (اِخ ) منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب ). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد : مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که «هیئة الصور الفلکیة» نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته ان
توأملغتنامه دهخداتوأم . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) (از «ت ٔم » یا «ؤم »)بچه ٔ هم شکم . بچه ٔ دوگانه . (دهار). هم شکم . (زمخشری ) (ملخص اللغات حسن خطیب ) (مهذب الاسماء). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همزاد، دو باشد یا زائد از آن ، نر باشد یا ماده . (منتهی ا
توأمانلغتنامه دهخداتوأمان . [ ت َ ءَ ] (ع اِ) مثنای توأم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تثنیه ٔ توأم ، یعنی دو تا همزاد و حملی که به فارسی جنابه گویند. (ناظم الاطباء). آن هر دو بچه که از یک حمل زن زائیده شود و این تثنیه ٔ توأم است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). همزادان . (یادداشت بخط
توامیرلغتنامه دهخداتوامیر. [ ت َ ] (اِ) در تذکرةالملوک ظاهراً ج ِ تومار آمده . رجوع به همان کتاب چ دبیرسیاقی چ 2 ص 39 شود.
ز باغ تواملغتنامه دهخداز باغ توام . [ زِ غ ِ ت ُ اَ ] (جمله ) از کنایات است . یعنی آفریده ٔ توام . (شرفنامه ٔ منیری ).