توتکلغتنامه دهخداتوتک . [ توت َ ] (اِ) جانوری است سخن گو که آن را بتازی طوطی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مرغی است معروف که طوطی گویند. (فرهنگ رشیدی ). طوطی سخن گو را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی از نان باشد که در قزوین و توابع آن خصوصاً در راوند (کذا) خوب می پزند. (برهان
توتکلغتنامه دهخداتوتک . [ تو ت َ ] (اِخ ) محله ایست از محلات شیراز. (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
توتکلغتنامه دهخداتوتک . [ ت َ / تُو ت َ / تو ت َ ] (اِ) گنجینه و مخزن . (برهان ) (آنندراج ). انبارخانه و گنجینه و مخزن و صندوق پول و تپنگو. (ناظم الاطباء).
توتکلغتنامه دهخداتوتک . [ تو ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلکا است که در بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
توثقلغتنامه دهخداتوثق . [ ت َ وَث ْ ث ُ ] (ع مص ) به استواری فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). استوارکاری کردن و وثیقه گرفتن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقوی و تثبت . (اقرب الموارد). استوار شدن . (زوزنی ).
توثیقلغتنامه دهخداتوثیق . [ ت َ ] (ع مص ) استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محکم و استوار کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || معتمد داشتن و ثقه گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ثقه خواندن .ثقه گفتن . ثقه ش
توثیقفرهنگ فارسی عمید۱. محکم کردن؛ استوار کردن.۲. ثقه معرفی کردن؛ کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن.
توتکابنلغتنامه دهخداتوتکابن . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رحمت آباد است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
توتکلهلغتنامه دهخداتوتکله . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
توتکیلغتنامه دهخداتوتکی . [ تو ت َ ] (اِ) درمی بوده است از پیش چون کژکی و فنجی .(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 527). یک قسم درمی که در قدیم رایج بوده و توبکی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی زر مسکوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به ابر رحم
توتکیفرهنگ فارسی عمید۱. گنجینه؛ مخزن.۲. خزانه.۳. در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول؛ درم: ◻︎ به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).
توپکلغتنامه دهخداتوپک . [ پ َ ] (اِ) مخزن و گنجینه و انبارخانه و صندوق پول . (ناظم الاطباء). رجوع به توتک شود.
دودوکلغتنامه دهخدادودوک . [ دُ دُ ] (ترکی ، اِ) قسمی نای ترکی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دودک و توتک شود.
ببغاللغتنامه دهخداببغال . [ ب َ ] (اِ) ببغان . (دزی ج 1 ص 50). طوطی . ببغاء. توتک . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ).
تویکلغتنامه دهخداتویک . [ ی َ ] (اِ مصغر) توی است که اندرون خانه و غیره باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گنجینه و مخزن . (برهان ) (آنندراج ). انبار آذوقه .(از ناظم الاطباء). رجوع به توی و توبک و توتک شود.
توتکابنلغتنامه دهخداتوتکابن . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رحمت آباد است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
توتکلهلغتنامه دهخداتوتکله . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
توتکیلغتنامه دهخداتوتکی . [ تو ت َ ] (اِ) درمی بوده است از پیش چون کژکی و فنجی .(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 527). یک قسم درمی که در قدیم رایج بوده و توبکی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی زر مسکوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به ابر رحم
توتکیفرهنگ فارسی عمید۱. گنجینه؛ مخزن.۲. خزانه.۳. در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول؛ درم: ◻︎ به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).