توتیلغتنامه دهخداتوتی . (اِ) توتک است و معرب آن توطی (کذا) است . (فرهنگ جهانگیری ). مرغ معروف که طوطی گویند. (فرهنگ رشیدی ). طوطی . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به طوطی شود. || جهاز. کشتی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). کشتی ، و شاهد آن به نظر نرسید و در قاموس نوتی (به ضم نون
طوطیفرهنگ فارسی عمیدپرندهای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که میتواند بعضی اصوات را تقلید کند: ◻︎ در پس آینه طوطیصفتم داشتهاند / آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم (حافظ: ۷۶۲).
طوطیلغتنامه دهخداطوطی . (اِخ ) (ملک ...). عوفی در لباب الالباب گوید: مخدوم انوری ، از افاضل جهان و اعیان خراسان و میان او و اوحدالدین انوری مکاتبات و مشاعرات است ...گویند به سمع سلطان علاءالدین ملک الجبال رسانیدند که انوری تو را هجا گفته است و پای از حد خود فراتر نهاده و زبان به مثالب تو برگش
طوطیلغتنامه دهخداطوطی . (اِخ ) (مولانا...) در سلک شعراء مشهور قرن نهم هجری انتظام داشت . وی ترشیزی الاصل بود و میرزا ابوالقاسم بابر نسبت به او التفات و عنایات بسیار می نمود. و این مطلع از نتایج طبع نقاد اوست که ، بیت :جهان که حجره ٔ شش طاق و خانه ٔ دودر است ز چار رکن بساطش فغان الحذر
طوطیلغتنامه دهخداطوطی . (اِخ ) آذربایجانی . نام شریفش ابوالفتح خان و خلف الصدق ابراهیم خلیل خان بن پناه خان حکمران شوشی است . همیشه در ایل جوانشیر ریاست و بزرگی داشته اند، معزی الیه بفضل و کمال و مناعت و جلال معروف و محمدصادق خان دنبلی مخاطب سلام عام حضرت خاقان مغفور همشیره زاده ٔ ایشان بوده
طوطیلغتنامه دهخداطوطی . (اِخ ) دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل در 10 هزارگزی باختر سکوهه و 7 هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به زابل . جلگه و گرم و معتدل با 3400 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محص
توتیارنگلغتنامه دهخداتوتیارنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ توتیا.مانند توتیا. به خاصیت توتیا. سرمه صفت : برآمد گردی از ره توتیارنگ که روشن چشم ازو شد چشمه در سنگ . نظامی .از پرّه ٔ دشت سوی آن سنگ گردی برخاست توتیارنگ . <p class="a
توتیاغبارلغتنامه دهخداتوتیاغبار. [ غ ُ ] (ص مرکب ) دارای غباری بخاصیت توتیا. دارای غباری چون سرمه که روشنی بخش و نیرودهنده ٔ دیده باشد : قریر دیده ٔ فتح و ظفر به شرق و به غرب ز جنبش سپه توتیاغبار تو باد. سوزنی .رجوع به توتیا و دیگر ترکی
توتیلالغتنامه دهخداتوتیلا. [ ت ُ تی ] (اِخ ) پادشاه اوستروگوثها ی ایتالیا در 541 - 552 م . است که بدست نارسس ژنرال ژوستنین مغلوب و مقتول گردید. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
توتیحلغتنامه دهخداتوتیح . [ ت َ تی ] (ع مص ) کم کردن دهش را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کم کردن عطا. (از اقرب الموارد).
توتیدلغتنامه دهخداتوتید. [ ت َ تی ] (ع مص ) مبالغه ٔ وتد. (زوزنی ). میخ برپا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تثبیت کردن ، یقال : وتد اﷲ الارض بالجبال و اوتدها و وتدها. و یقال : وتد رِجْلَه ُ فی الارض ؛ ای ثبتها... (از اقرب الموارد). || برخیزانیدن ذکر را. (
توةدیکشنری عربی به فارسیدانه , حبه , تخم ماهي , ميوه توتي , توت , کوبيدن , زدن , دانه اي شدن , توت جمع کردن , توت دادن , بشکل توت شدن , سته
berryدیکشنری انگلیسی به فارسیتوت، حبه، دانه، سته، حب، تخم ماهی، میوه توتی، کوبیدن، دانهای شدن، توت جمع کردن، توت دادن، بشکل توت شدن
توتهلغتنامه دهخداتوته . [ تو ت َ / ت ِ] (اِ) طوطی را گویند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). توتی . طوطی . توتک . ببغا. بپغا. مرغک دانا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طوطی شود.
توتیا شدنلغتنامه دهخداتوتیا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بسیار سوده و باریک شدن . (آنندراج ) : از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن . صائب (از آنندراج ).از بی قراری دل دیوانه خوی من زنجیر
توتیای دیدهلغتنامه دهخداتوتیای دیده . [ ی ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توتیای چشم . (ناظم الاطباء) : چشم حورا چون شود شوریده ، رضوان بهشت خاک پایش توتیای دیده ٔ حورا کند. منوچهری .رجوع به توتیا
توتیا کردنلغتنامه دهخداتوتیا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بسیار سودن و باریک کردن . (آنندراج ) : سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم راچو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟ صائب (از آنندراج ). || سرمه کردن . داروی نیرودهنده در چ
توتیا کشیدنلغتنامه دهخداتوتیا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سرمه کشیدن . توتیا در چشم کردن : دیده ٔ نرگس چو شود تیره ابرلؤلؤ شهوار کشد توتیاش .ناصرخسرو.
توتیارنگلغتنامه دهخداتوتیارنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ توتیا.مانند توتیا. به خاصیت توتیا. سرمه صفت : برآمد گردی از ره توتیارنگ که روشن چشم ازو شد چشمه در سنگ . نظامی .از پرّه ٔ دشت سوی آن سنگ گردی برخاست توتیارنگ . <p class="a
زبان توتیلغتنامه دهخدازبان توتی . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا طوطی . گیاهی است و توتی مرغی است سبز و گویا و معروف . و این لغت فارسی است و در فارسی طاء نیامده و آنرا معرب کرده اند و به عربی آنرا ببغا گویند بهر دو بای تازی و این که بعضی ببغا خوانده اند سهو است و آن باشه است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
شاه توتیلغتنامه دهخداشاه توتی . (ص نسبی مرکب ) منسوب به شاه توت . || برنگ شاه توت . (یادداشت مؤلف ). سرخی روشن اندکی مایل بسیاهی . ارغوانی . قرمز تیره . رنگ گرفته از آب شاه توت . || آلوده به شاه توت . || فروشنده ٔ شاه توت . (یادداشت مؤلف ).