توزعلغتنامه دهخداتوزع . [ ت َ وَزْ زُ ] (ع مص ) وابخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || وابخشیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || برخود دیدن قسمت را. (منتهی الارب ). || تفریق کردن مال را میان خود. (از اقرب الموارد). بخش گرفتن . (آنندراج ). میان خود قسمت کردن . (ناظم الاطباء). || تقسیم کردن م
آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
دستگاه پسین توجه،دستگاه خلفی توجهposterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که امکان انتخاب یک شیء از میان دیگر اشیا را با توجه به ویژگیهای ادراکپذیر آن، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، فراهم میکند
دستگاه پیشین توجه،دستگاه قدامی توجهanterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که زمان و نحوة بهکارگیری ویژگیهای ادراکپذیر شیء، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، را بهمنظور انتخاب آن با هدفی خاص واپایش میکند
پیتیوزهلغتنامه دهخداپیتیوزه . [ زِ ] (اِخ ) نام تعدادی جزائر کوچک مقابل ساحل اسپانیا، در جهت جنوب غربی از جزائر بالیاره . بزرگتر آنها را ایویسا و فورمانترا نامند، این جزائر با جنگلهای کاج پوشیده شده و به این مناسبت یونانیان این محل را پیتیوزه یعنی کاجستان نامیده اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
بشولیدگیلغتنامه دهخدابشولیدگی . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دِ ] (حامص ) تشویش : از این سبب توزّع خاطر و بشولیدگی ضمیر ظاهر گشت . (جهانگشای جوینی ). و هر روز تشویش و بشولیدگی و
وابخشیده شدنلغتنامه دهخداوابخشیده شدن . [ ب َ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توزع . (تاج المصادر بیهقی ).
وابخشیدنلغتنامه دهخداوابخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تقسیم . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تقاسم . (منتهی الارب ). توزع . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). قسم . (تاج المصادر بیهقی ). قسمت کردن . (مجمل اللغه ). تقسیم کردن . مقاسمه . تفلیج . فلج . (تاج المصادر بیهقی ): توزیع؛ وابخشیدن چیزی میان
متوزعلغتنامه دهخدامتوزع . [ م ُ ت َ وَزْ زِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (غیاث ) (آنندراج ) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38). || تقسیم کننده و مقسم . (ناظم الاطباء) (
متوزعلغتنامه دهخدامتوزع . [ م ُ ت َ وَزْ زِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (غیاث ) (آنندراج ) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38). || تقسیم کننده و مقسم . (ناظم الاطباء) (
مستوزعلغتنامه دهخدامستوزع . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) الهام خواهنده از خدای تعالی شکر نعمت را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیزاع شود.