توشلغتنامه دهخداتوش . [ ت َ وَ / وِ ] (اِمص ، اِ) تبش و تابش و حرارت و گرمی .(ناظم الاطباء). تبش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): التمشی ؛ رفتن توش شراب و آنچه بدان ماند در اندامها. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی از یادداشت ایضاً): صقره ؛توش آفتاب و سختی آن . (ربنج
توشفرهنگ فارسی عمید۱. تاب؛ طاقت.۲. توانایی؛ نیرو: ◻︎ چو بگسست زنجیر بیتوش گشت / بیفتاد و از درد بیهوش گشت (فردوسی: ۵/۱۹۸).۳. [قدیمی] تن؛ بدن؛ جثه.۴. [قدیمی] توشه؛ زاد.۵. [قدیمی] خوراک به قدر حاجت.
توشلغتنامه دهخداتوش . (اِ) به زبان پهلوی طاقت بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 216). به معنی تاب و طاقت و توانائی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). طاقت . (فرهنگ جهانگیری ). توانائی که تاب نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). تاب و توان . (اوبهی ). تاب و طاقت . (انجمن
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
توزلغتنامه دهخداتوز. (اِخ ) شهری است در سرحد پارس قریب به اهواز و معرب آن توج است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). اما در قاموس ، توج و توز هر دو به تشدید «واو» آورده و گفته : منه الثیاب التوزیة. (فرهنگ رشیدی ). شهری باشد نزدیک به اهواز و آن شهر در عهد قبل آباد بوده و بعضی گویند شهری ب
توزلغتنامه دهخداتوز. (ع اِ) طبیعت و خلق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || چوب بازی کچه . || درختی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به توز شود.
توزلغتنامه دهخداتوز. (نف ) جمعکننده و برآورنده و کشنده و حاصل کننده را نیز گویند. (برهان ). کشنده و گذارنده . (فرهنگ رشیدی ). جوینده و اندوزنده و دوشنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). از توختن ؛ یعنی اداکننده و عاریه گیرنده و اندوزنده و جمعکننده و برآورنده و یابنده و کشنده و خواهنده و گسترنده
توشیلغتنامه دهخداتوشی . [ ت َ وَش ْ شی ] (ع مص ) نمایان شدن سپیدی موی به رنگ نگار: توشی فیه الشیب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
توشزلغتنامه دهخداتوشز. [ ت َ وَش ْ ش ُ ] (ع مص ) آماده شدن چیزی را.یقال : توشز للشر؛ یعنی آماده گردید بدی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
توشوشلغتنامه دهخداتوشوش . [ ت َ وَ وُ ] (ع مص ) جنبیدن قوم . || پس و پیش شدن و زیر و زبر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توشگانلغتنامه دهخداتوشگان . (اِ) گلخن و توشکان . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 309 شود.
توشعلغتنامه دهخداتوشع. [ ت َ وَش ْ ش ُ ] (ع مص ) برآمدن گوسفند بر کوه به چرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فراگرفتن چپ و راست کوه را. || افزون شدن . || پراکنده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || برآمدن سپیدی موی بر سر. || تحسن به دروغ . (از
توشه ٔ بصرلغتنامه دهخداتوشه ٔ بصر. [ ش َ / ش ِ ی ِ ب َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از گرانجان و دشمن است . (انجمن آرا).
توشه ٔ چشملغتنامه دهخداتوشه ٔ چشم . [ ش َ / ش ِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از نگاه به افراط به جانب محبوب . (آنندراج ). نگاه زیاد از حد به جانب مطلوب . (ناظم الاطباء). نگاه به افراط به جانب معشوق یا مطلوب . (فره
توشه ٔ راهلغتنامه دهخداتوشه ٔ راه . [ ش َ / ش ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاد و مایحتاج مسافرت از خوراکی . (ناظم الاطباء). زاد سفر. ره توشه : بجوئید و این توشه ٔ ره کنیدبکوشید تا رنج کوته کنید. فردوسی .
توشیلغتنامه دهخداتوشی . [ ت َ وَش ْ شی ] (ع مص ) نمایان شدن سپیدی موی به رنگ نگار: توشی فیه الشیب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
توشزلغتنامه دهخداتوشز. [ ت َ وَش ْ ش ُ ] (ع مص ) آماده شدن چیزی را.یقال : توشز للشر؛ یعنی آماده گردید بدی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دتوشلغتنامه دهخدادتوش . [ دِ ] (اِخ ) از ادباء فرانسه است و به سیاست نیز پرداخته و نمایشنامه ها نوشته و بعضویت انجمن دانش (فرهنگستان ) فرانسه در آمده است . مولد وی تور (1680 م .) و وفاتش در پاریس (1754 م .) بوده است . (از قام
تاب و توشلغتنامه دهخداتاب و توش . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وسایل زندگی . اسباب معیشت : ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مورز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.مختاری .
محتوشلغتنامه دهخدامحتوش . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) قوم رماننده ٔ صید به طرف یکدیگر. (از منتهی الارب ). کسی که میراند شکار را به طرف دیگر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || در میان گیرنده کسی را. (از منتهی الارب ). در میان گیرنده و احاطه کننده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
لاتوشلغتنامه دهخدالاتوش . (اِخ ) هانری دو. نام رمان نویس و شاعر فرانسوی . مولد لاشاتر (1785 -1851 م .).