توغللغتنامه دهخداتوغل . [ ت َ وَغ ْ غ ُ ] (ع مص ) دوردرشدن در زمین . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). و همچنین در علم . (از اقرب الموارد). در صراح نوشته که به معنی دور در شدن و رفتن ؛ یعنی در کاری به مرتبه ٔ کمال رسیدن و مشق کامل داشتن . (غیاث اللغات ). دررفتن در شهرها و در علم دور در
توغلفرهنگ فارسی معین(تَ وَ غُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دور رفتن . 2 - فرو رفتن در امری . 3 - مبالغه کردن .
اشک توغلیلغتنامه دهخدااشک توغلی . [ ] (اِخ ) یا اسک توغلی . از سرداران معاصر غازان بود که بسال 695 هَ . ق . برادر وی اینه بک با چند سردار دیگر ایلدار را که گریخته بود تعقیب کردو بر وی ظفر یافت . رجوع به تاریخ غازان ص 98 شود.
تغوللغتنامه دهخداتغول . [ ت َ غ َوْ وُ ] (ع مص ) از حال بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوناگون شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنکر. (اقرب الموارد). || هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گمراه کردن : تغولتهم الغیلان
تیغاللغتنامه دهخداتیغال . (اِ) آشیان جانوران را گویند و به این معنی به جای حرف ثالث (غ )«خای » نقطه دار هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). آشیان جانوران . (ناظم الاطباء). || چیزی است دوایی ، شبیه به نمک و همچو ترنجبین بر خار می بندد و بعضی گویند آشیان کرمی است که بر بوته ٔ خار می سازد و
تغیللغتنامه دهخداتغیل . [ ت َ غ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) درهم پیچیده شاخ ، و سایه افکن شدن درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیارمال گردیدن قوم و بسیار انبوه گشتن آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توغلالغتنامه دهخداتوغلا. (اِخ ) نام رودی در بلاد ایغور به قراقورم و آن با رود سلنکا، در قملانجو بهم پیوندد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 40 شود.
توغلقتیمورخانلغتنامه دهخداتوغلقتیمورخان . [ ] (اِخ ) ابن ایملخواجه ٔبن دواخان که در دوران امیرتیمور گورکان در الوس جغتای جته پادشاه بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 76 و 93 و صص <span class="hl" d
اشک توغلیلغتنامه دهخدااشک توغلی . [ ] (اِخ ) یا اسک توغلی . از سرداران معاصر غازان بود که بسال 695 هَ . ق . برادر وی اینه بک با چند سردار دیگر ایلدار را که گریخته بود تعقیب کردو بر وی ظفر یافت . رجوع به تاریخ غازان ص 98 شود.
توغلالغتنامه دهخداتوغلا. (اِخ ) نام رودی در بلاد ایغور به قراقورم و آن با رود سلنکا، در قملانجو بهم پیوندد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 40 شود.
توغلقتیمورخانلغتنامه دهخداتوغلقتیمورخان . [ ] (اِخ ) ابن ایملخواجه ٔبن دواخان که در دوران امیرتیمور گورکان در الوس جغتای جته پادشاه بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 76 و 93 و صص <span class="hl" d
متوغللغتنامه دهخدامتوغل . [ م ُ ت َ وَغ ْ غ ِ ] (ع ص ) دررونده و دور شونده در شهرها. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کسی که سفر دور و دراز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به توغل شود.
مستوغللغتنامه دهخدامستوغل . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) بغل شوینده . (از منتهی الارب ). آنکه زیر بغلها و قسمت داخلی اعضای خویش را بشوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیغال شود.
متوغلفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه سفر دورودراز کند؛ کسی که به شهرهای دور سفر میکند.۲. مبالغهکننده در کاری.
متوغلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ وَ غِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک مشغول شونده در کاری . 2 - دور رونده در شهرها؛ ج . متوغلین .