توفیلغتنامه دهخداتوفی . [ ت َ وَف ْ فی ] (ع مص ) جان برداشتن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). میرانیدن . یقال : توفی اﷲ تعالی ؛ ای قبض روحه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : اﷲ یَتَوَفّی الأنفس حین موتها. (قرآن <span cla
طیفسنج جِرمی زمانپروازیtime-of-flight mass spectrometer, TOF 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی طیفسنج جِرمی که در آن یونها برمبنای سرعتهایشان بدون اعمال هرگونه نیروی بیرونی جدا میشوند
طوفیلغتنامه دهخداطوفی . [ طَ ] (اِخ ) صادقی گوید: مولانا طوفی ، از اهل تبریز است ، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واقع شخصی صاحب سلیقه و افتاده است . در شهر لاهیجان به وی برخوردم ، اوقاتش را بکیمیاگری میگذرانید و در آن فن رساله ای هم
تُوَفَّىٰفرهنگ واژگان قرآنبه طور کامل رسانده می شود(ازمصدر توفية به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل)
يُتَوَفَّىٰفرهنگ واژگان قرآنميرانده مي شود(ازمصدر توفي به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نيز روح که در اصل همه چيز انسان محسوب مي شود گرفته مي شود، اين کلمه به کار گرفته مي شود )
يَتَوَفَّىفرهنگ واژگان قرآنمي ميراند (ازمصدر توفي به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نيز روح که در اصل همه چيز انسان محسوب مي شود گرفته مي شود، اين کلمه به کار گرفته مي شود )
توفیقلغتنامه دهخداتوفیق . [ ت َ ](اِخ ) ابومحمدبن محمد الحسین بن عبداﷲبن محمد. اصلاً از مغرب است ولی در دمشق زندگی می نمود. وی از مهندسین و منجمین و ادباء قرن ششم هجری قمری است . در دمشق به تدریس و افادات علمیه اشتغال داشته و به فهم و به علم اشتهار یافت و شعر نیز می سروده . از شاگردانش محمدبن
توفیدلغتنامه دهخداتوفید. [ ت َ ] (ع مص ) وفد فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). فرستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود.
توفیدنلغتنامه دهخداتوفیدن . [ دَ ] (مص ) صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن . (ناظم الاطباء). غرنبیدن . (شرفنامه
توفیرلغتنامه دهخداتوفیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشنام نادادن . یقال : وفر عرضه له . || بسیار بریدن جامه را. || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بسیار گردانیدن و تمام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار و بی نقص و تکمی
يُتَوَفَّىٰفرهنگ واژگان قرآنميرانده مي شود(ازمصدر توفي به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نيز روح که در اصل همه چيز انسان محسوب مي شود گرفته مي شود، اين کلمه به کار گرفته مي شود )
يَتَوَفَّىفرهنگ واژگان قرآنمي ميراند (ازمصدر توفي به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نيز روح که در اصل همه چيز انسان محسوب مي شود گرفته مي شود، اين کلمه به کار گرفته مي شود )
تَتَوَفَّاهُمُفرهنگ واژگان قرآنجان آن ها را مي گيرد -روحشان را می گیرد(ازمصدر توفی به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
يَتَوَفَّاهُنَّفرهنگ واژگان قرآنجان آن زنان را مي گيرد(ازمصدر توفي به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نيز روح که در اصل همه چيز انسان محسوب مي شود گرفته مي شود، اين کلمه به کار گرفته مي شود )
يَتَوَفَّاکُمفرهنگ واژگان قرآنجان شما را مي گيرد -روح شما را مىگيرد (ازمصدر توفي به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نيز روح که در اصل همه چيز انسان محسوب مي شود گرفته مي شود، اين کلمه به کار گرفته مي شود )
توفیقلغتنامه دهخداتوفیق . [ ت َ ](اِخ ) ابومحمدبن محمد الحسین بن عبداﷲبن محمد. اصلاً از مغرب است ولی در دمشق زندگی می نمود. وی از مهندسین و منجمین و ادباء قرن ششم هجری قمری است . در دمشق به تدریس و افادات علمیه اشتغال داشته و به فهم و به علم اشتهار یافت و شعر نیز می سروده . از شاگردانش محمدبن
توفیدلغتنامه دهخداتوفید. [ ت َ ] (ع مص ) وفد فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). فرستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود.
توفیدنلغتنامه دهخداتوفیدن . [ دَ ] (مص ) صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست . (برهان ) (آنندراج ). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن . (ناظم الاطباء). غرنبیدن . (شرفنامه
توفیر کردنلغتنامه دهخداتوفیر کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخل کردن . نفع بردن . سود بردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گر بدانم که وصال تو بدین دست دهددین و دل را همه دربازم و توفیر کنم . حافظ (از یادد
توفیرلغتنامه دهخداتوفیر. [ ت َ ] (ع مص ) دشنام نادادن . یقال : وفر عرضه له . || بسیار بریدن جامه را. || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بسیار گردانیدن و تمام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار و بی نقص و تکمی
حسن مستوفیلغتنامه دهخداحسن مستوفی . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به کلمه ٔمستوفی در همین لغت نامه و تاریخ گزیده ص 795 شود.
حسن مستوفیلغتنامه دهخداحسن مستوفی . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به مستوفی الممالک در همین لغت نامه شود.
حمیدالدین مستوفیلغتنامه دهخداحمیدالدین مستوفی . [ ح َ دُدْ دی ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) احمدبن الحسین المستوفی الکشائی . معروف به حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی ̍ بشنیدی مست وفای او شدی . عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء خود در عرق غرق شدی . در آن وقت که روضه ٔ جلال شمس الملک
جوهری مستوفیلغتنامه دهخداجوهری مستوفی . [ ج َ هََ ی ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به حمیدالدین الجوهری المستوفی و رجوع به لباب الالباب ج 2 صص 208-210 شود.
متوفیلغتنامه دهخدامتوفی . [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] (ع ص ) میراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. (قرآن 55/3). || تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقر