تونلغتنامه دهخداتون . (اِ) روده ٔ پاک نکرده را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). روده ٔ گوسفند که در او سرگین بود. (شرفنامه ٔ منیری ). || قرارگاه نطفه را نیز گفته اند که زهدان باشد. (برهان ). زهدان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قرارگاه نطفه در رحم که زهدانش نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). زهدان
تونلغتنامه دهخداتون . (اِخ ) شهری است در سوییس به ناحیه ٔ بِرن که در حوالی برکه ٔ رود آر واقع است . این شهر دارای مدرسه ٔ نظام و کارخانه ٔ لبنیات سازی و تصفیه ٔ فلزات و حریربافی و 24200 تن سکنه است . (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
تونلغتنامه دهخداتون . (اِخ ) شهری است به خراسان نزدیک قائن و از آن شهر است اسماعیل بن ابی سعد و احمدبن محمدبن احمد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ولایتی در خراسان نزدیک طبس . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است از خراسان . (برهان ). امروز فردوس گویند در شمال شرقی طبس و شهری است قدیم ... (حاشیه ٔ
تونلغتنامه دهخداتون . (ع اِ) خرقه که بر آن به کجه بازی کنند. (منتهی الارب ). خرقه ای که در آن کجه بازی کنند. (ناظم الاطباء). الخرقة التی یلعب علیها بالکجة. (لسان العرب ) (اقرب الموارد).
تونلغتنامه دهخداتون . [ ت َ وَ ] (اِ) بدن و جثه ٔ آدمی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). در رسم الخط پهلوی تن را... نویسند و آن را بیشتر تون میخواندند. به معنی تن و بدن ... در صورتی که تلفظ حقیقی آن «تن » است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : جریح گشته سپاه و سلیح گشته
تُنِ حجمیmeasurement tonne, measurement tonواژههای مصوب فرهنگستانواحدی که معادل چهل پای مکعب است و از آن برای بارهای حجمی استفاده میشود
تون بتون،تون بتون شدهگویش تهرانیآواره و سرگردان، عبارتی نفرینآمیز(تون حمام زمستان جای بیخانمانها بوده)
پیتونلغتنامه دهخداپیتون . [ تُن ْ ] (اِخ ) نام اژدهائی که در کوه پارناس ، آپولن وی را بکشت و بازیها و جشنهای پی تی را بیادگار این غلبه بنیاد نهاد. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: نظر بخرافات و اساطیر یونانی اژدهائی است که پس از طوفان دوکالیون در کوه پارناس ظهور کرد و گویا رب النوع مسمی به آپولون
تونیةلغتنامه دهخداتونیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بیکار یا سست در کار یافتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تونیةلغتنامه دهخداتونیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بیکار یا سست در کار یافتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تونسیلغتنامه دهخداتونسی . [ ن ِ / ن ُ ] (اِخ ) ابراهیم بن الحسن بن یحیی المعافری . فقیه مالکی متوفی به سال 443 هَ . ق . او راست : تعلیقه ای برکتاب ابن الواز. (از اسماء المؤلفین ج 1 ستون <span
تونسیلغتنامه دهخداتونسی . [ ن ِ / ن ُ ] (اِخ ) ابوزید ولی الدین عبدالرحمن بن محمدبن ... . رجوع به ابن خلدون شود.
تونگالغتنامه دهخداتونگا. [ ت ُ ] (اِخ ) یا جزایر دوستان . از مجمعالجزایر پولی نزی و مرکز آن نوکوآلوفا است و 52600 تن سکنه دارد و تحت حمایت دولت انگلستان است . (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ تونغه شود.
دانتونلغتنامه دهخدادانتون . [ تُن ] (اِخ ) (ژرژ - ژاک ) از رجال مشهور دوره ٔ انقلاب فرانسه است . وی 1759 م . در قصبه ٔ آرسیس سور اوب متولد شد و تا سال 1791 به اشاره ٔ شاه وکیل بود. در دوره ٔ انقلاب افکار جمهوری خواهی را پذیرفت
دایتونلغتنامه دهخدادایتون . [ تُن ] (اِخ ) نام شهری در ایالت اهایو از ممالک متحده ٔ امریکای شمالی در کنار رود میامی . دارای 210700 سکنه .
درخت ستونلغتنامه دهخدادرخت ستون . [ دِ رَ ت ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چرا می نگری پاره ٔ خاشاک که در چشم دیگریست و آن درخت ستون که در چشم تست نمی بینی . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 76).
دستونلغتنامه دهخدادستون . [ دُ ] (اِ)سرگین جانوران . (از آنندراج ) (شعوری ج 1 ص 450) (ناظم الاطباء). || نام نباتی است . (آنندراج ).
دقوزخاتونلغتنامه دهخدادقوزخاتون . [ دُ ] (اِخ ) نام زن هلاکو، که زن پدر اباقاخان میشد، و او چون مسیحی بود از ابراز مساعدت و یاری نسبت به هم کیشان خود بهر طریق که میتوانست خودداری نمی نمود. رجوع به «از سعدی تا جامی » ص 21 و 58 شود.