توکلغتنامه دهخداتوک . (اِ) به معنی چشم باشد که به عربی عین خوانند. (برهان ). چشم را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : ز توک مست تو عالم خراب است به قید زلف تو خلقی گرفتار. فرالاوی (از فرهنگ جهانگیری
لیزیولغتنامه دهخدالیزیو. [ ی ُ ] (اِخ ) نام کرسی ناحیتی در ایالت (کالوادس )، کنار توک به فرانسه . دارای راه آهن و 15362 تن سکنه است .
توکنلغتنامه دهخداتوکن . [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) تمکن . (تاج المصادر بیهقی ). جای گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توکافلغتنامه دهخداتوکاف . [ ت َ ] (ع مص ) چکیدن سقف خانه وجز آن از باران و همچنین اشک از چشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توکالغتنامه دهخداتوکا. (اِ) مرغی است از جنس تیهو به قدر کبوتر و بر بدنش خالهای سفید و سیاه است و در جاهای مرطوب بیشتر پیدا شود. در مازندران این مرغ را تیکا گویند. (فرهنگ نظام ).
توکالغتنامه دهخداتوکا. (اِخ ) دهی از دهستان مرغاست که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
توکدلغتنامه دهخداتوکد. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) استوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). استوار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تأکد. (آنندراج ) (اقرب الموارد).
درپتوکلغتنامه دهخدادرپتوک . [ دَ پ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 32هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و 18هزارگزی شمال راه مالرو ده دوست محمد به زابل ، با 300 تن سکنه
چلتوکلغتنامه دهخداچلتوک . [ چ َ ] (اِ) شلتوک . برنج با پوست . برنج پوست نگرفته . برنج پوست ناکنده . برنجی که هنوز از پوست برنیاورده باشند. شالی . برنج از پوست برنیامده . و رجوع به شالی و شلتوک و چلتوک زار شود.
راتوکلغتنامه دهخداراتوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. در 59 هزارگزی جنوب خاوری درمیان ، سر راه شوسه ٔ بیرجند به درح . کوهستانی ، گرمسیر، سکنه ٔ آن 10 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ج <span class="hl"
چتوکلغتنامه دهخداچتوک . [ چ ُ ] (اِ) بمعنی چغوک است که گنجشک باشد و بعربی عصفور خوانند.(برهان ). گنجشک باشد و آن را چغوک و چکوک نیز خوانند. (جهانگیری ). بمعنی گنجشک یعنی سرچه و چغک و چکوک .(شعوری ). بمعنی چقوق است که گنجشک باشد و بعربی عصفور خوانند. (آنندراج ). چغوک و گنجشک و عصفور. (ناظم الا
خشتوکلغتنامه دهخداخشتوک . [ خ َ / خ ُ] (ص ، اِ) بچه ٔ حرامزاده را گویند. (از برهان قاطع). مصحف خشوک . (یادداشت بخط مؤلف ). || مکار. (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : از بزرگی که هستی ای خشتوک چاکرت بر کتف نهد دفنوک .<p