تویدنلغتنامه دهخداتویدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بریان و برشته شدن . تافتن . تابیدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : منکر شو ار توانی نار سعیراتا اندرو به حشر بسوزی و برتوی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تاب و تابیدن و تافتن و تو و تر
تویدنفرهنگ فارسی عمیدتفتن؛ گرم شدن؛ گداختن: ◻︎ منکر شو ار توانی نار سعیر را / تا اندر او به حشر بسوزی و برتوی (سوزنی: ۹۲).
توپیدنلغتنامه دهخداتوپیدن . [ دَ ] (مص ) به سختی عتاب کردن . تشر زدن . با آواز بلند مؤاخذه کردن . پرخاش کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تودنلغتنامه دهخداتودن . [ ت َ وَدْ دُ ] (ع مص )نرم گردیدن چرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دباغی کردن . || تر نهادن در آب . || تر نهاده شدن ، لازم و متعدی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تودینلغتنامه دهخداتودین . [ ت َ ] (ع مص ) تر کردن و تر نهادن در آب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوتاه گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به عصا زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توذنلغتنامه دهخداتوذن . [ ت َ وَذْ ذُ ] (ع مص ) حیله کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || صرف کردن و برگردانیدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || زدن . (از اقرب الموارد از لسان العرب ). || به شگفت آوردن چیزی کسی را. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). || فضیلت نهادن خود را. (منتهی
توضنلغتنامه دهخداتوضن . [ ت َ وَض ْ ض ُ ] (ع مص ) خوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تحبب . (اقرب الموارد).
برتویدنلغتنامه دهخدابرتویدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) برتاویدن . برتافتن . تافته شدن . بریان و برشته شدن : منکر شو ار توانی نار سعیر راتا اندر او بحشر بسوزی و برتوی . سوزنی .رجوع به تویدن شود.
برتویدنلغتنامه دهخدابرتویدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) برتاویدن . برتافتن . تافته شدن . بریان و برشته شدن : منکر شو ار توانی نار سعیر راتا اندر او بحشر بسوزی و برتوی . سوزنی .رجوع به تویدن شود.