تکاثفلغتنامه دهخداتکاثف . [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) کثیف شدن . ضد لطیف شدن . (زوزنی ). برهم نشستن و سطبر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سطبر و غلیظ شدن و برهم نشستن . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). هنگفتی و ستبری و غلظت . (ناظم الاطباء). درهمی . انبوهی . سطبری . (یادداشت بخط م
تکاثففرهنگ فارسی عمید۱. بر هم نشستن و انبوه شدن.۲. انبوهی و ستبری.۳. (فیزیک) [منسوخ] چگالی؛ جرم حجمی.
تکاثففرهنگ مترادف و متضاد۱. تراکم، غلظت، فشردگی ≠ متخلخل ۲. چگالی ۳. انبوهی، فراوانی ۴. متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکمشدن ≠ متخلخل شدن
قابلیت تکاثفلغتنامه دهخداقابلیت تکاثف . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ت َ ث ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) قابلیت تراکم . رجوع به قابلیت تراکم شود.
تکاثف گرفتنلغتنامه دهخداتکاثف گرفتن . [ ت َ ث ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التصاق . انتقاص حجم جسم .تراکم و برهم فشردگی ذرات یک جسم بر یکدیگر. خلاف انبساط و تخلخل . برهم انباشته شدن بخاطر آرام گرفتن :تکاثف گرفت آب از آهستگی زمین سازور گشت از آن بستگی .نظامی .
تقطیفلغتنامه دهخداتقطیف . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن خوشه ٔ انگور و چیدن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مانند قطف است در تمامی معانی . (از اقرب الموارد). || خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قطف شود. || تقطیر آب در خمره . (از اقرب الموارد). رجوع به تقطیر
تکتفلغتنامه دهخداتکتف . [ ت َ ک َت ْ ت ُ ] (ع مص ) جهجهان رفتن ، یقال : تکتف الکتفان فی مشیه ؛ ای نزا. (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). برجستن کتفان در رفتار خود و کتفان ملخی را گویند که تازه به پریدن آمده باشد. (ناظم الاطباء). || بلند گردیدن فروع شانه های خیل . (ناظم الاطباء) (
تکتیفلغتنامه دهخداتکتیف . [ ت َ ] (ع مص ) به آهن پیوند نمودن آوند را. || بلند شدن فروع شانه ٔ اسب در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شانه جنبان رفتن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ریزه ریزه بریدن گوشت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
قابلیت تکاثفلغتنامه دهخداقابلیت تکاثف . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ت َ ث ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) قابلیت تراکم . رجوع به قابلیت تراکم شود.
تکاثف گرفتنلغتنامه دهخداتکاثف گرفتن . [ ت َ ث ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التصاق . انتقاص حجم جسم .تراکم و برهم فشردگی ذرات یک جسم بر یکدیگر. خلاف انبساط و تخلخل . برهم انباشته شدن بخاطر آرام گرفتن :تکاثف گرفت آب از آهستگی زمین سازور گشت از آن بستگی .نظامی .
تراکمفرهنگ مترادف و متضاد۱. انباشتگی، انبوهی، تکاثف، تمرکز، غلظت، فشردگی ≠ تخلخل ۲. میزان مجاز زیربنا
تکاثف گرفتنلغتنامه دهخداتکاثف گرفتن . [ ت َ ث ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التصاق . انتقاص حجم جسم .تراکم و برهم فشردگی ذرات یک جسم بر یکدیگر. خلاف انبساط و تخلخل . برهم انباشته شدن بخاطر آرام گرفتن :تکاثف گرفت آب از آهستگی زمین سازور گشت از آن بستگی .نظامی .
متکاثفلغتنامه دهخدامتکاثف . [ م ُ ت َ ث ِ] (ع ص ) غلیظ و سطبرشده . ضد متخلخل . (از غیاث ) (از آنندراج ). سطبرشده و بر هم نشسته . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متراکب . غلیظ. درهم . انبوه . ملتف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستبر وکثیف و منجمد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاثف
قابلیت تکاثفلغتنامه دهخداقابلیت تکاثف . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ت َ ث ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) قابلیت تراکم . رجوع به قابلیت تراکم شود.