تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره ٔ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان ). همان تکاب است . (از شرفنامه ٔ منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). زم
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِخ ) (تنگ ...) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِخ ) روستایی است از ولایت گنجه ، چنانکه حکیم سنائی گفته : داشت زالی به روستای تکاومهستی نام دختری و سه گاو.(انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به تگاو شود.
تکاوچ - تکاورواژهنامه آزادت َ کا و َ چ:(تَکا)در لغت نامه دهخدا در ردیف حرف (ت) به معنی (عاشق) ثبت شده ، مثل تکاور یا تکاوچ (و) به معنای حرف ربط است ، و ( چ ) و یا ( ج ) به معنای تند رو هر کدام در ردیف خود ثبت شده اند ، و ( ر ) به معنای جنگ است
تکاوحلغتنامه دهخداتکاوح . [ ت َ وُ ] (ع مص ) با یکدیگر مروسیدن در شر و بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تکاوحاً اذاتمارساً و تعالجاً فی الشر بینهما. (منتهی الارب ).
تکاورلغتنامه دهخداتکاور. [ ت َ وَ ] (نف مرکب ) بمعنی تک آورنده باشد یعنی حیوانات رونده و دونده عموماً و بمعنی اسب و شتر باشد که عربان فرس و جمل گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). ستور رونده ٔ خوشرفتار عموماً و اسب و اشتر خوشرفتار خصوصاً. (ناظم الاطباء). از: تک +آور (آوردن ). (حاشیه ٔ برهان چ م
تکاوریلغتنامه دهخداتکاوری . [ ت َ وَ ] (حامص مرکب ) تاختن . دویدن . تیزرفتاری . سبق : عید رسید و مهرگان با دو جنیبه بر اثرهردو جنیبه همعنان در گرو تکاوری .خاقانی .
تکاوسلغتنامه دهخداتکاوس . [ ت َ وُ ] (ع مص ) تو بر تو شدن گوشت . || بسیار برهم نشستن گیاه و علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تکاوس النبت التف . (المعرب جوالیقی ص 288).
تکاهلغتنامه دهخداتکاه . [ ت َ ] (اِ) تکاو. تکاب . قیف . ترجهاله .ترجهاره . بتو. راحتی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تگابلغتنامه دهخداتگاب . [ ت َ ] (اِخ )روستایی است از ولایت گنجه . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود.
ختلیفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم خُتَلان.۲. ویژگی نژادی از اسب: ◻︎ تکاو سمندان ختلیخرام / همه تازهپیکر همه تیزگام (نظامی۵: ۹۵۲).
خکاولغتنامه دهخداخکاو. [ خ َ ](اِخ ) نام ولایتی است و آنرا خگاو نیز گویند. (از برهان قاطع). و در انجمن آرای ناصری آمده است آنرا خرگاو می گویند و مخفف آن خکاو یا خگاو است : داشت زالی بروستای خگاومهستی نام دختری و سه گاو. سنائی .در ح
تکاوحلغتنامه دهخداتکاوح . [ ت َ وُ ] (ع مص ) با یکدیگر مروسیدن در شر و بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تکاوحاً اذاتمارساً و تعالجاً فی الشر بینهما. (منتهی الارب ).
تکاورلغتنامه دهخداتکاور. [ ت َ وَ ] (نف مرکب ) بمعنی تک آورنده باشد یعنی حیوانات رونده و دونده عموماً و بمعنی اسب و شتر باشد که عربان فرس و جمل گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). ستور رونده ٔ خوشرفتار عموماً و اسب و اشتر خوشرفتار خصوصاً. (ناظم الاطباء). از: تک +آور (آوردن ). (حاشیه ٔ برهان چ م
تکاوریلغتنامه دهخداتکاوری . [ ت َ وَ ] (حامص مرکب ) تاختن . دویدن . تیزرفتاری . سبق : عید رسید و مهرگان با دو جنیبه بر اثرهردو جنیبه همعنان در گرو تکاوری .خاقانی .
تکاوسلغتنامه دهخداتکاوس . [ ت َ وُ ] (ع مص ) تو بر تو شدن گوشت . || بسیار برهم نشستن گیاه و علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تکاوس النبت التف . (المعرب جوالیقی ص 288).
تکاوللغتنامه دهخداتکاول . [ ت َ وُ ] (ع مص ) اظهار کوتاهی نمودن و بازایستادن از امری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقاصر. (اقرب الموارد). رجوع به تقاصر شود.
درختکاولغتنامه دهخدادرختکاو. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت کاونده . کاونده ٔ درخت . از بیخ کننده ٔ درخت . (ناظم الاطباء): مجثات ، مجثة؛ تیشه ٔ درختکاو. (منتهی الارب ).
پختکاولغتنامه دهخداپختکاو. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) ادویه ای که در آب بجوشانندو بدن مریض بدان شویند. اسپرم آب . پختکاب . (فرهنگ رشیدی ). و معنی ترکیبی آب پخته است . (فرهنگ رشیدی ).
تنگ تکاولغتنامه دهخداتنگ تکاو. [ ت َ گ ِ ت َ ] (اِخ ) نام دره ای است در ولایت کهکیلویه ٔ فارس که حاکم نشین آنجا شهر بهبهان است و در آن تنگ معدن مومیایی خوب است ...(انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.