تکمللغتنامه دهخداتکمل .[ ت َ ک َم ْ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن و تمام کردن . لازم ومتعدی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکامل . اکتمال . کامل شدن چیزی . (از اقرب الموارد).
تقمللغتنامه دهخداتقمل . [ت َ ق َم ْ م ُ ] (ع مص ) اندک فربهی که نخستین پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکمیللغتنامه دهخداتکمیل . [ ت َ ] (ع مص ) تمام کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام گردانیدن . و با لفظ دادن مستعمل .(آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) از فنون تص
تکمیلsuppletionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی ساختواژی که بر مبنای آن در یک صیغگان صورتهایی از دو یا چند ریشة مختلف مکمل یکدیگر واقع میشوند
تکملةلغتنامه دهخداتکملة. [ ت َ م ِ ل َ ] (ع مص ) تمام گردانیدن و نیکو کردن . (آنندراج ). کمل تکمیلاً و تکملة. رجوع به تکمیل شود. (ناظم الاطباء). || (اِ) آنکه چیزی را تمام گرداند. (از اقرب الموارد). تکمیل و تتمه . (ناظم الاطباء) : و بیشترین مردم بر این دستور مال و خراج م
تکملةدیکشنری عربی به فارسیمتمم , متمم گرفتن , پي ايند , دنباله , عقبه , نتيجه , پايان , انجام , خاتمه
تکملهفرهنگ فارسی معین(تَ مَ یا مِ لِ) [ ع . تکملة ] (اِ.) 1 - تتمه ، متمم . 2 - بخش پایانی و قسمت آخر کتاب ، مقاله و هر نوشتة دیگر.
متکمللغتنامه دهخدامتکمل . [ م ُت َ ک َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام کننده (لازم و متعدی ). (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کامل و تمام و تمام شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکمل شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ایشان لبابه نام داشت . ووفات
ذوالقرنین ثانیلغتنامه دهخداذوالقرنین ثانی . [ذُل ْ ق َ ن َ ن ِ] (اِخ ) در مجمل التواریخ والقصص ص 31 آمده است : اسکندر الرومی و هو ذوالقرنین الثانی - انتهی . و حق همین است چه ذوالقرنین قرآن خبر از زمانهائی میدهد که تواریخ دسترس فعلی بشر از آن خبری ندارد و ذوالقرنین رومی
تکملةلغتنامه دهخداتکملة. [ ت َ م ِ ل َ ] (ع مص ) تمام گردانیدن و نیکو کردن . (آنندراج ). کمل تکمیلاً و تکملة. رجوع به تکمیل شود. (ناظم الاطباء). || (اِ) آنکه چیزی را تمام گرداند. (از اقرب الموارد). تکمیل و تتمه . (ناظم الاطباء) : و بیشترین مردم بر این دستور مال و خراج م
تکملةدیکشنری عربی به فارسیمتمم , متمم گرفتن , پي ايند , دنباله , عقبه , نتيجه , پايان , انجام , خاتمه
تکملهفرهنگ فارسی معین(تَ مَ یا مِ لِ) [ ع . تکملة ] (اِ.) 1 - تتمه ، متمم . 2 - بخش پایانی و قسمت آخر کتاب ، مقاله و هر نوشتة دیگر.
متکمللغتنامه دهخدامتکمل . [ م ُت َ ک َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام کننده (لازم و متعدی ). (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کامل و تمام و تمام شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکمل شود.
مستکمللغتنامه دهخدامستکمل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازاستکمال . کامل شده . تمام شده . رجوع به استکمال شود.
مستکمللغتنامه دهخدامستکمل .[ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکمال . تمام کردن خواهنده . (از منتهی الارب ). کامل کننده و تمام کننده چیزی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استکمال شود.