تکونلغتنامه دهخداتکون . [ ت َ ک َوْ وُ ] (ع مص ) هست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). هست کردن . (دهار). شدن و بودن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). هست شدن و بودن . (غیاث اللغات ). تکوین . کونه فتکون . (اقرب الموارد). || جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توکانTucana, Toucan, Tucواژههای مصوب فرهنگستانصورتی فلکی در آسمان جنوبی (southern sky) که دو جِرم بارز ژرفنایی، یعنی اَبر کوچک ماژلان و خوشۀ 47ـ توکان، در آن قرار دارند
تقونلغتنامه دهخداتقون . [ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) تعدی کردن به زبان . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (ازتاج العروس ). || نیک ستودن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء).
تکوینلغتنامه دهخداتکوین . [ ت َ ] (ع مص ) هست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). هست کردن و نو بیرون آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هست نمودن و در وجود آوردن و پیدا کردن و... اصل آن کون بمعنی بودن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). احداث . (اقرب الموارد). ایجاد چیزی که مسبوق به
تکوینلغتنامه دهخداتکوین . [ ت َ] (اِخ ) کتاب تکوین . سفر تکوین . سفر پیدایش . نام نخستین کتاب عهد عتیق . رجوع به پیدایش (سفر...) شود.
لَا تَکُونَفرهنگ واژگان قرآنتا نباشد(در عبارت "حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ " به دلیل حرف "حَتَّىٰ" آخر آن منصوب شده است)
دائره ٔ نافذةلغتنامه دهخدادائره ٔ نافذة. [ ءِ رَ / رِ ی ِ ف ِ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) دائره ٔ میان سینه یا بر سوی اسب . هی الثالثة عشرة من الدوائر التی تکون فی الخیل . و هی دائرة ثانیة تکون فی الزور بان تکون فیه دائرتان فی الشقین ، فی کل شق منهما دائرة و تسمی الن
تَکُونَفرهنگ واژگان قرآنکه باشد - که باشی ("که نباشی" در ترکیبی مانند : "إِنِّي أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ ﭐلْجَاهِلِينَ (هود46):تو را پند مي دهم تا از جاهلان نباشي")
متکونلغتنامه دهخدامتکون . [ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] (ع ص ) هست شونده و موجود شونده . (غیاث ). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده . (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابنده ٔ وجود. || جنبانیده شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود.- <span
افتکونلغتنامه دهخداافتکون . [ ] (اِخ ) نام جائیست که از آنجا چگن (نوعی از کشیده و زرکش دوزی ) خوب آرند. و این اسم در ابیات زیر آمده است : جگن را طلب کرد از افتکون (کذا)که رنگین و باجاه آمد برون . نظام قاری .معجز انطاکی و چکن افتکون ا