تکویرلغتنامه دهخداتکویر. [ ت َ ] (اِخ ) سوره ٔ هشتادویکم از قرآن کریم . مکیه و آن بیست ونه آیت است پس ازانسان و پیش از انفطار و اول آن : اذا الشمس کورت .
تکویرلغتنامه دهخداتکویر. [ ت َ ] (ع مص ) عمامه در سر بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیچیدن دستار بر سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در هم پیچیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). درپیچیدن هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گرد ک
تیقورلغتنامه دهخداتیقور. [ ت َ ] (ع اِ) مرد بردبار و باوقار و آهسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وقار و بردباری . (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). «تاء» آن مبدل «واو» است چنانکه در تراث و وراث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تقورلغتنامه دهخداتقور. [ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) گذشتن اکثر شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهور. (اقرب الموارد). رجوع به تقور شود. || پیچیدن مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده و متفرق شدن ابر دائره وار. (از اقرب الموارد).
تقویرلغتنامه دهخداتقویر. [ ت َ ] (ع مص ) شکله برکشیدن جامه و خربزه و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). گرد بریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قواره برآوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یؤخذ رمانة فیقور رأسها قدردرهم و یصب علیه من دهن البنفسج . (ابن
تکورلغتنامه دهخداتکور. [ ت َ ک َوْ وُ ] (ع مص ) بر پهلو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ).بر زمین درافتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چکیدن (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دامن برچیدن . (آنندراج ). دامن برچیدن مرد. (از اقرب الموارد). درچیده شدن «
تکویر کردنلغتنامه دهخداتکویر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عبارت ذیل ظاهراً از کوره گرفته است بر مبنای اتخاذ فعل از اسم : زیرا که ایشان آن کسی بودند که مالک شهر قم شدند وآنرا تکویر کردند و بارو کشیدند. (تاریخ قم ص 12).
تکویر کردنلغتنامه دهخداتکویر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عبارت ذیل ظاهراً از کوره گرفته است بر مبنای اتخاذ فعل از اسم : زیرا که ایشان آن کسی بودند که مالک شهر قم شدند وآنرا تکویر کردند و بارو کشیدند. (تاریخ قم ص 12).
يُکَوِّرُفرهنگ واژگان قرآندرهم می پیچد (کلمه تکوير که مصدر فعل کورت است به معناي پيچيدن چيزي ، و به شکل مدور در آوردن آن است ، نظير پيچيدن عمامه بر سر ، و شايد تکوير خورشيد استعاره باشد از اينکه تاريکي بر جرم خورشيد احاطه پيدا ميکند)
کُوِّرَتْفرهنگ واژگان قرآندرهم پيچيده شد (کلمه تکوير که مصدر فعل کورت است به معناي پيچيدن چيزي ، و به شکل مدور در آوردن آن است ، نظير پيچيدن عمامه بر سر ، و شايد تکوير خورشيد استعاره باشد از اينکه تاريکي بر جرم خورشيد احاطه پيدا ميکند)
درهم پیچیدنلغتنامه دهخدادرهم پیچیدن . [ دَ هََ دَ ] (مص مرکب ) درنوردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تکویر. (ترجمان القرآن جرجانی ). || درهم پیچیدن شاخه های درختان ، التفاف آن .(یادداشت مرحوم دهخدا). التخاخ . التفاف . امتطلال . اجثئلال ؛ دراز شدن و درهم پیچیدن گیاه . اشباه ؛ درهم پیچیدن درخت از نازکی .
درپیچیدنلغتنامه دهخدادرپیچیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . تا کردن . ته کردن . لوله کردن . در لفاف کردن . لفافه کردن . (ناظم الاطباء). لف . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). درنوشتن . درنوردیدن . طی کردن . نوردیدن . ادماج . التواء. انعساف . کثافة. لف : نَول ؛ اقطیرار درپیچیدن و خمیدن گیاه . تزمیل ؛
بیفکندنلغتنامه دهخدابیفکندن . [ ی َ ک َ دَ] (مص ) بفکندن . افکندن : بیفکندن چیزی را؛ الغاء کردن . باطل کردن . ساقط کردن . حذف کردن . ستردن . برداشتن .محو کردن . ترک گفتن . نسخ کردن . بریدن و جدا کردن . (یادداشت مؤلف ). الغاء. اسقاط. توجیب . جعب . مساقطة. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ت
تکویر کردنلغتنامه دهخداتکویر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عبارت ذیل ظاهراً از کوره گرفته است بر مبنای اتخاذ فعل از اسم : زیرا که ایشان آن کسی بودند که مالک شهر قم شدند وآنرا تکویر کردند و بارو کشیدند. (تاریخ قم ص 12).