تگاورلغتنامه دهخداتگاور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) بمعنی اسب تیزرو و این مرکب است از تگ که بمعنی دویدن باشد و از لفظ آور که صیغه ٔ امر است . (غیاث اللغات ). معنی ترکیبی آن منسوب به تگ است از عالم دلاور و تناور و معهذا اطلاق آن بر مرکب آمده و بعضی گویند اسب رهوار خصوصاً گوئیا صاحب تگ است که قدم باشد
دایرهزنگیtambourine, timbrel, taborواژههای مصوب فرهنگستانیکی از سازهای خانوادۀ طبلهای طوقهای یکطرفه با بدنۀ چوبی که در طوقۀ آن حلقهها یا زنگولههایی فلزی تعبیه شده است که با برخورد به هم و بدنۀ طوقه صدا ایجاد میکنند
پیتاپورلغتنامه دهخداپیتاپور. (اِخ ) نام قصبه ای است در هندوستان ، در ایالت کوداوری از دائره ٔ مدراس ، در 54 هزارگزی شمال شرقی راجه ماندری و در فاصله ٔ ده هزارگزی از ساحل خلیج بنگاله .عشر سکنه ٔ آن مسلمانند و مدارس مشهور دارد و مرکز قضا باشد. و این قضا وقتی راجه
تاپورلغتنامه دهخداتاپور. (اِخ ) اقوامی بودند که قبل از آریائیان در مازندران (طبرستان ) ساکن بوده و مسکن آنان را تاپورستان نامیده اند که بعدها طبرستان شده ... بنابر روایت دلیوس دوست آنتوان که در لشکرکشی بر ضد پارتها همراه قیصر بود و از جمله ٔ فرماندهان محسوب می شد میان «ورا» ورود ارس که سرحد ار
تاگورلغتنامه دهخداتاگور. [ گوُ ] (اِخ ) سر رابیندرانات . شاعر و نویسنده ٔ هندی که در ششم ماه مه 1861 م . مطابق سال 1278 هَ . ق . در کلکته از یک خانواده ٔ شاهی متولد شد. وی جوانترین فرزند «ماهاراشی دیون درانات » و نوه ٔ شاهزاده
تاورلغتنامه دهخداتاور. (اِخ ) تور، نام قوم قدیمی است در جوار شبه جزیره ٔ قریم (کریمه ) که منسوب به تورید است . (از قاموس الاعلام ترکی ). قومی به همسایگی سکاها که درقریم امروز مسکن داشتند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 598، <span
تگاوری کردنلغتنامه دهخداتگاوری کردن . [ ت َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . تاخت زدن . با شتاب دویدن : نی آنکه خود بگوشه ٔ عزلت نهان شوی حرصت کند به مغرب و مشرق تگاوری .ظهیری .
تکاورفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) کسی که آموزشهای دشواری برای جنگ و حملههای غافلگیرانه را گذرانده باشد؛ کماندو.۲. = تگاور
تگلغتنامه دهخداتگ . [ ت َ ] (اِ) بمعنی ته و بن و پایین باشد همچو ته حوض و بن چاه و امثال آن .(برهان ). بن و پایین چیزی چون تگ حوض و تگ درخت . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). قعر چاه و ته و پایین و بن چون ته حوض و بن چاه و عمق . (غیاث اللغات ).قعر دریا. (آنندراج ). ته و بن و پایین . (نا
گورلغتنامه دهخداگور. (اِ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. (برهان ). قبر معرب گور است . (آنندراج ). تربت . خاک . نهفت . ستودان . ادم . ثُکنة. (منتهی الارب ). جَدَت . (دهار). جَدَف : حَفیر؛ گور کنده . رَجَم . رَجمة. رُجمة. راموس . رَمس . ضَریح . رَیْم . طَفد. ک
پیرانلغتنامه دهخداپیران . (اِخ ) پهلوانی مشهور از توران و سرلشکر افراسیاب فرزند ویسه . (برهان ) (جهانگیری ). نام سپه سالار افراسیاب . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از قهرمانان افراسیاب پادشاه مشهور توران است . در جنگهائی که بر اثرقتل سیاوش میان ایران و توران بوقوع پیوست عساکر توران بفرمان پ
تگاوری کردنلغتنامه دهخداتگاوری کردن . [ ت َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . تاخت زدن . با شتاب دویدن : نی آنکه خود بگوشه ٔ عزلت نهان شوی حرصت کند به مغرب و مشرق تگاوری .ظهیری .