تگینلغتنامه دهخداتگین . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام پادشاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). نام پهلوانی . (ناظم الاطباء) : مگر داشت نام تو نقش نگین که بگرفت ملک جهان را تگین . (از شرفنامه ٔ منیری ).رجوع به تکین
تگینلغتنامه دهخداتگین . [ت َ / ت ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) دلاور و بهادر توانا. (ناظم الاطباء). قهرمان . (از فهرست ولف ص 244) : دگر باره گفت ای بزرگان چین تگینان و شاهان و گردان چین . <p class="a
تگینفرهنگ فارسی عمید۱. امیر.۲. دلاور؛ بهادر.۳. امرایی که به حکمرانی ولایتی منصوب میشدند.۴. بنده؛ غلام.
تگینفرهنگ فارسی معین(تَ گِ) [ تر. ] (ص .) 1 - خوش ترکیب ، زیبا شکل . 2 - پهلوان ، دلاور. 3 - در ترکیب نام های ترکی آید: سبکتگین .
تُنِ حجمیmeasurement tonne, measurement tonواژههای مصوب فرهنگستانواحدی که معادل چهل پای مکعب است و از آن برای بارهای حجمی استفاده میشود
تن تنلغتنامه دهخداتن تن . [ ت َ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از نغمه و سرود. (آنندراج ). سرود و نغمه و آهنگ و ترانه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : در خانه تن مزن که ز دستان عندلیب در هر دمت به باغچه صدجای تن تن است . انوری (از آنندراج
تن تنفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، معیاری برابر دو هجای بلند؛ تنتنن؛ تنتننا.۲. [قدیمی، مجاز] نغمه؛ سرود؛ آواز: ◻︎ به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمهش چو هواست (مولوی۲: ۱۱۴۵).
تن تنفرهنگ فارسی معین(تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه ، سرود.
کوچ تگینلغتنامه دهخداکوچ تگین . [ ت َ ] (اِخ ) پهلوان یکی از رؤسای لشکری سلطان جلال الدین خوارزمشاهی . (از تاریخ مغول تألیف اقبال ). رجوع به همان مأخذ ص 64 شود.
قره تگینیلغتنامه دهخداقره تگینی . [ ق َ رَ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری ملایرو 11 هزارگزی شمال باختری اتومبیل رو ملایر به اراک . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه
بای تگینلغتنامه دهخدابای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) (... حاجب ) از امرا و کسان سلطان مسعود غزنوی و ظاهراً از جانب او پس از مرگ آلتونتاش خوارزمشاه روی کار آمدن پسر وی هارون مقیم خوارزم و دربار هارون بوده است : و هارون پسر خوارزمشاه جباری شده است و لشکر میسازد... و بایتگین حاجب و
بای تگینلغتنامه دهخدابای تگین . [ ت َ ] (اِخ ) (... زمین داوری ) نام والی ناحیت زمین داور در زمان سلطان محمود غزنوی و او از نخستین غلامان سلطان محمود و سخت مورد توجه وی بوده است . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 و 107 و <span cl
طوغانلغتنامه دهخداطوغان . (اِ) نامی که چون عمرو و زید (در عربی ) و پیِر و پُل (در فرانسه ) استعمال شودچنانکه درین شعر با تگین یکجا یاد شده : پند از هر کس که گوید گوش دارگر مثل طوغانش گوید یا تگین .ناصرخسرو.
جلال الدینلغتنامه دهخداجلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی . لقب علی گورکان بن حسن تگین .رجوع به آل افراسیاب شود.
سبکتگینلغتنامه دهخداسبکتگین . [ س َ ب ُ ت َ ] (مغولی ، ص مرکب ) سبک قدم . (آنندراج ) (غیاث ). نیک قدم ، زیرا که بلغت مغولیه سوبوک پی ، پاو تگین نیکوصورت بود. (سنگلاخ ). تکین (شجاع و قهرمان ) و تگین بمعنی خوش شکل است . (از چهارمقاله ٔ نظامی عروضی چ معین ). رجوع به فهرست چهارمقاله چ معین شود.
دوستگینلغتنامه دهخدادوستگین . (ص نسبی ، اِ مرکب ) هر ماده ٔ چسبنده و لزج . (ناظم الاطباء). دوسگین . رجوع به دوس و دوسیدن شود.
پور سبکتگینلغتنامه دهخداپور سبکتگین . [ رِ س َ ب ُ ت َ ] (اِخ ) مراد محمود غزنوی است : پور سبکتگین تویی دولت یار خدمتت بنده بدور دولتت رشک روان عنصری .خاقانی .
پورتگینلغتنامه دهخداپورتگین . [ ت ِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم پورتکین (بوری تکین ) پسر ایلک ماضی . از امرای ترک و همان کسی است که بعدها پادشاه بزرگی شد بنام طغان خان ابراهیم . این مرد با سلطان مسعود غزنوی آغاز مخالفت کرد و مسعود برای دفع وی در سال 430 از جیحون گ
پورتگینلغتنامه دهخداپورتگین . [ ت ِ ] (اِخ ) ظاهراً از غلامان مسعود غزنوی است . رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 570 و 571 شود.
پیلستگینلغتنامه دهخداپیلستگین . [ ل َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیلسته . عاجین . چیز ساخته از پیلسته و عاج . (فرهنگ نظام ) : یکی پیلستگین منبر مجره زده گردش نُقَط در آب روین . منوچهری .مزن پیلستگین دو دست بر روی مکن از ماه تابان عنب