تیرباران کردنلغتنامه دهخداتیرباران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انداختن تیر بسیار. (ناظم الاطباء). رشق . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عمل تیرباران : بکردند یک تیرباران نخست بسان تگرگ بهاران درست . دقیقی .چو بر دشمنان تیرباران کنم کمان ر
تیربارانلغتنامه دهخداتیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر : چنان تیرباران بد از هر دو روی که چون آب ، خون اندر آمد به جوی . فردوسی .اگر
تیربارانفرهنگ فارسی عمید۱. اعدام کردن محکوم بدینصورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند.۲. [قدیمی] فروریختن تیرهای پیدرپی از هر سو.
تیرباران گرفتنلغتنامه دهخداتیرباران گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تیرباران کردن . گرفتن بارانی از تیر بر روی کس یا کسانی : کمانش کمین سواران گرفت بر آن نامور تیرباران گرفت . فردوسی .به سهراب بر تیرباران گرفت چپ و راست جنگ سواران گرفت
تیربارانلغتنامه دهخداتیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر : چنان تیرباران بد از هر دو روی که چون آب ، خون اندر آمد به جوی . فردوسی .اگر
تیربارانلغتنامه دهخداتیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر : چنان تیرباران بد از هر دو روی که چون آب ، خون اندر آمد به جوی . فردوسی .اگر
تیربارانفرهنگ فارسی عمید۱. اعدام کردن محکوم بدینصورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند.۲. [قدیمی] فروریختن تیرهای پیدرپی از هر سو.
تیربارانلغتنامه دهخداتیرباران . (اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. (آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی . (ناظم الاطباء). بارانی از تیر : چنان تیرباران بد از هر دو روی که چون آب ، خون اندر آمد به جوی . فردوسی .اگر
تیربارانفرهنگ فارسی عمید۱. اعدام کردن محکوم بدینصورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند.۲. [قدیمی] فروریختن تیرهای پیدرپی از هر سو.