تیزباللغتنامه دهخداتیزبال . (ص مرکب ) معروف که به معنی تیزپر باشد. (آنندراج ). سریعالطیران و تندپر. (ناظم الاطباء). تیزپر. تیزپرواز : چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب ، آمدن چون شمال .نظامی .
تجبللغتنامه دهخداتجبل . [ ت َج َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بکوه درآمدن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داخل شدن در کوه . (شرح قاموس ). || جمع شدن خاک . (از قطر المحیط). || تمام گرفتن آنچه نزد کسی بود. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجبیللغتنامه دهخداتجبیل . [ ت َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تزبیللغتنامه دهخداتزبیل . [ ت َ ] (ع مص ) بارآوردن زمینی را به کود دادن . (از المنجد) (از متن اللغة). نیرو دادن زمین را به سرگین . (ناظم الاطباء).
تیزپرلغتنامه دهخداتیزپر. [ پ َ ] (نف مرکب ) همان تیزبال است . (آنندراج ). مرغی که به تندی و سرعت پرواز می کند. (ناظم الاطباء). که به شتاب پرد. که تند پرد. تیزپرواز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن بیشه بگریختی شیر نرهمی ز آسمان کرکس تیزپر. <p class="author
باللغتنامه دهخدابال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است . در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزادی بال و در سنگسری «بَل ».