تیزبینلغتنامه دهخداتیزبین . (نف مرکب ) تیزچشم ... معروف . (آنندراج ). کسی که دور را خوب می بیند. (ناظم الاطباء). دقیق . بادقت . کنجکاو. (فرهنگ فارسی معین ) : زودرو عزم او فراز و نشیب تیزبین حزم او سپید و سیاه . ابوالفرج رونی .گل بی خ
تیزبیندیکشنری فارسی به انگلیسیacute, astute, discriminating, eagle-eyed, keen, lynx-eyed, microscopic, perceptive, percipient, sharp, sharp-eyed, sharp-sighted
تیزبینفرهنگ مترادف و متضاد۱. تیزنظر، تیزنگر، دقیق، روشنبین، زیرک، کنجکاو ۲. عاقبتاندیش، عاقبتنگر، مالاندیش ۳. صائبنظر، باریکبین
تجبنلغتنامه دهخداتجبن . [ ت َ ج َب ْ ب ُ ] (ع مص ) تجبن شیر. پنیر شدن و یا مانند پنیر منجمد شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خفته گردیدن شیر و سطبر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تجبن مرد؛ سطبر گردیدن او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زفت شدن . (تاج المصادر بی
تجبینلغتنامه دهخداتجبین . [ ت َ] (ع مص ) بددل خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بددل گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || منسوب کردن کسی را به بددلی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بددل کردن . (تاج المصادر بیه
تیزبینیلغتنامه دهخداتیزبینی .(حامص مرکب ) دقت . کنجکاوی . (فرهنگ فارسی معین ) : رسول هندوان او را هدیه های بسیار آورده بود تبع اندران ظرایفها خیره مانده بود و گفت این همه از هندوستان خیزد؟ رسول دریافت و به تیزبینی گفت از زمین چین آوردند بیشتر. (مجمل التواریخ و القصص ). و
تیزبینائیلغتنامه دهخداتیزبینائی . (حامص مرکب ) دوربینی و حدت بصر. (ناظم الاطباء). || فراست . ذکاوت . رجوع به تیزبینی شود.
تیزبینیلغتنامه دهخداتیزبینی .(حامص مرکب ) دقت . کنجکاوی . (فرهنگ فارسی معین ) : رسول هندوان او را هدیه های بسیار آورده بود تبع اندران ظرایفها خیره مانده بود و گفت این همه از هندوستان خیزد؟ رسول دریافت و به تیزبینی گفت از زمین چین آوردند بیشتر. (مجمل التواریخ و القصص ). و
تیزبصرلغتنامه دهخداتیزبصر. [ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) تیزبین و تندنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به تیزبین و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
ژرف بینفرهنگ فارسی عمیدکسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر میگیرد؛ ژرفنگر؛ باریکبین؛ تیزبین.
تیزبینائیلغتنامه دهخداتیزبینائی . (حامص مرکب ) دوربینی و حدت بصر. (ناظم الاطباء). || فراست . ذکاوت . رجوع به تیزبینی شود.
تیزبینیلغتنامه دهخداتیزبینی .(حامص مرکب ) دقت . کنجکاوی . (فرهنگ فارسی معین ) : رسول هندوان او را هدیه های بسیار آورده بود تبع اندران ظرایفها خیره مانده بود و گفت این همه از هندوستان خیزد؟ رسول دریافت و به تیزبینی گفت از زمین چین آوردند بیشتر. (مجمل التواریخ و القصص ). و