تیزدندانلغتنامه دهخداتیزدندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی تیز و درنده دارد. که دندانی تند و نوک تیز دارد. درنده . برنده . برا : ابا وی بر آن گاه آرام و نازنشستی یکی تیزدندان گراز. فردوسی .ز دَد، تیزدندانتر از شیر نیست که اندر دلش
تیزدندانفرهنگ فارسی عمید۱. دارای دندانهای تیز و بُرنده.۲. [مجاز] حریص؛ طمعکار.۳. [مجاز] درنده: ◻︎ ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمگاری بُوَد بر گوسفندان (سعدی: ۱۷۹).
خباییدنلغتنامه دهخداخباییدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خاییدن . دندان نرم کردن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) : از آن کرده ست محنت تیزدندان که حلق دشمنانت را خباید.؟
شمهذةلغتنامه دهخداشمهذة. [ ش َ هََ ذَ ] (ع ص ) شمهذ. سگ سبک تیزدندان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به معانی شهمذ. (منتهی الارب ). رجوع به شمهذ شود.
جوندگانفرهنگ فارسی معین(جَ وَ دَ یا دِ) (اِ.) 1 - جِ جونده . 2 - دسته ای از پستانداران تیزدندان که دندان های پیشین آن ها پیوسته رشد می کند، به طوری که جانور ناچار است برای کوتاه کردن آن ها هر چیز را که در دسترس می یابد بجود، مانند: موش ، سنجاب .
شمهذلغتنامه دهخداشمهذ. [ ش َ هََ ] (ع اِ) آهن . حدید. (ناظم الاطباء). || ابزار آهنی . (از اقرب الموارد). || (ص ) تیز از هرچیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سگ سبک تیزدندان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ستمکاریلغتنامه دهخداستمکاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار. ظالمی . ستمگری . جور. ظلم : این کارد نه از بهر ستمکاری کردندانگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت . رودکی .داده ست بدو ایزد خلق همه عالم راوایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری