تیزنالغتنامه دهخداتیزنا. (اِ مرکب ) محل تیزی تیغ و شمشیر و امثال آن باشد. (برهان )(ناظم الاطباء). جای تندی شمشیر و امثال آن چه «نا» به معنی محل است مانند تنگنا و درازنا و فراخنا و پهنا... (انجمن آرا) (آنندراج ). تیزنای . حد. لبه . دم . لب . تیزه . طرف برنده ٔ چیزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) <
تجنیلغتنامه دهخداتجنی . [ ت َ ج َن ْ نی ] (ع مص ) جنایت نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). منسوب کردن کسی را به گناهی که نکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گناه بر کسی بستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): او از سر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمودو بر دیگری
تیزچنگیلغتنامه دهخداتیزچنگی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) استواری پنجه و تندی چنگال . (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی .<br
تیزچنگلغتنامه دهخداتیزچنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه . که دست و پنجه ٔ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک : که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ . <p class="author
تیزنگلغتنامه دهخداتیزنگ . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان درختنگان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تیزهلغتنامه دهخداتیزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جای باریک و برنده و فرورونده از چیزی . جانب یا سر تیز چیزی . نقطه ٔ تیزچیزی . تیزه ٔ دیوار. تیزه ٔ کمر. تیزه ٔ آرنج . نوکی برجسته از چیزی . دم . لب . لبه . تیزنا. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ت
لبهلغتنامه دهخدالبه . [ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ) تیزنا. تیزه . دَم .حدّ. لب . دَمه . حرف . طرف برنده ٔ کارد و امثال آن .- لبه از ظرفی یا جامه ای یا دیواری و غیره ؛ کنار. حاشیه . طرف و جانب آن .- لبه ٔ شمشیر</span
نالغتنامه دهخدانا. (پیشوند) صورت دیگری از ن َ و نه در کلمات : ناآمدن . ناخوردن . ناشنیدن . نابحق . نابکار. نابجا. و کلماتی همچون ناشده . نافرستاده . ناداده . نادیده . ناکرده . نابسوده . ناگفته . نایافته . ناکرد. نافشانده : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناک
حدلغتنامه دهخداحد. [ ح َدد ] (ع اِ) حائل میان دو چیز. (منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل . الفصل بینک وبینه . (تعریفات جرجانی ). || نهایت هرچیز.منتهای هر چیزی . (منتهی الارب ). کران . کرانه . (ترجمان عادل بن علی منسوب بجرجانی ) کنار. کناره . (مهذب الاسماء). غایت . جانب
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده