تجئیفلغتنامه دهخداتجئیف . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تجیفلغتنامه دهخداتجیف . [ ت َ ج َی ْ ی ُ ](ع مص ) مردار شدن و بوی گرفتن مردار. (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء).
تجییفلغتنامه دهخداتجییف . [ ت َج ْ ] (ع مص ) مردار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بوی گرفتن مردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || زدن کسی را. || ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تزفلغتنامه دهخداتزف . [ ت َ / ت ِ زُ ] (اِ) ریچالی باشد که از کشک سازند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به معنی تری و تازگی هم گفته اند. || نعمت و آسایش را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باین معنی ظاهراً مصحف ترف عربی بمعنی ناز ونعمت
تیزپویلغتنامه دهخداتیزپوی . (نف مرکب ) تیزتک . تیزتاز. سریعالسیر. تندرو : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی . اسدی .بسان
گنبد تیزپویلغتنامه دهخداگنبد تیزپوی . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : چنین آمد این گنبد تیزپوی بگردد همه چیز از گشت اوی .اسدی .
تیزپویلغتنامه دهخداتیزپوی . (نف مرکب ) تیزتک . تیزتاز. سریعالسیر. تندرو : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی . اسدی .بسان