تیقنلغتنامه دهخداتیقن . [ ت َ ی َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بی گمان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بی گمان دانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). علم و آگهی یافتن بر چیزی .(از اقرب الموارد). بایقین شدن . بی گمانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با خود گفتم اگر بر
توکانTucana, Toucan, Tucواژههای مصوب فرهنگستانصورتی فلکی در آسمان جنوبی (southern sky) که دو جِرم بارز ژرفنایی، یعنی اَبر کوچک ماژلان و خوشۀ 47ـ توکان، در آن قرار دارند
تیکنلغتنامه دهخداتیکن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عربستان است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و 558 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تهمت بردنلغتنامه دهخداتهمت بردن . [ ت ُ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) گمان بد بردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر وی هیچ تهمت مبر و میل از شک بسوی تیقن کن . (تاریخ بخارا، یادداشت ایضاً). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود.
متیقنلغتنامه دهخدامتیقن . [ م ُ ت َ ی َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیگمان داننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- متیقن گردیدن ؛ متیقن گشتن . به یقین دانستن چیزی : رنگ از رخ پریده متیقن به قتل خود گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ، ص <sp
ایقانلغتنامه دهخداایقان . (ع مص ) (از «ی ق ن ») به یقین دانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24). بی گمان دانستن و بی گمان شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : مکان علمست نفست را زبا
تحققلغتنامه دهخداتحقق . [ ت َ ح َق ْ ق ُ ] (ع مص ) درست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صحیح و درست شدن خبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درست و ثابت شدن خبر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || درست بدانستن . (تاج المصادر بیهقی ). درست
اسلافلغتنامه دهخدااسلاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَلَف .پدران پیشین . قدماء. اقدمین . پیشینگان . (غیاث ). گذشتگان . (زمخشری ). درگذشتگان . مقابل اخلاف : گرچه اسلاف من بزرگانندهر یک اندر هنر همه استاد. مسعودسعد.با خود گفتم اگر بردین اسلاف
متیقنلغتنامه دهخدامتیقن . [ م ُ ت َ ی َق ْ ق َ ] (ع ص ) بی گمان و به یقین دانسته . یقین و بر کنار از شبهه و گمان و تردید.- قدر متیقن ؛ آنچه بر آن یقین باشد. آنچه به یقین در تمام اقوال و عقاید و مفاهیم مختلف وجود دارد. قدر مسلم چنانکه در مشکوک بودن حکمی نسبت به موضو
متیقنلغتنامه دهخدامتیقن . [ م ُ ت َ ی َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیگمان داننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- متیقن گردیدن ؛ متیقن گشتن . به یقین دانستن چیزی : رنگ از رخ پریده متیقن به قتل خود گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ، ص <sp
مستیقنلغتنامه دهخدامستیقن . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بتحقیق داننده . (از منتهی الارب ). متیقن . (از اقرب الموارد). بی گمان . (دهار). بایقین . صاحب یقین . یقین کننده . و رجوع به استیقان شود.