تیماجلغتنامه دهخداتیماج . (اِ) چرم بودار که آن را بلغار و ادیم نیز گویند و این لفظ ترکی است ... و در مدار به «جیم » فارسی است (تیماچ ). (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چرمی است رنگین و بوی خوش دارد. درشب طلوع سهیل آن را رنگ و بوی حاصل شود. (شرفنامه ٔ منیری ). پوست گوسپند دباغی شده . (ناظم الاطباء).
تماجلغتنامه دهخداتماج . [ ت ُ ] (اِ) کیسه ٔ درازی را گویند که از پارچه دوزند و یا از ابریشم بافند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تمازلغتنامه دهخداتماز. [ ت َ ز ز ] (ع مص ) دور شدن نیت : تمازت به النیة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تماظلغتنامه دهخداتماظ. [ ت َ ظظ ] (ع مص ) بهم بدی و پیکار نمودن . || گزیدن یکدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمایزلغتنامه دهخداتمایز. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) تفرق . (اقرب الموارد). جداکردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).