تیمار داشتنلغتنامه دهخداتیمار داشتن . [ ت َ ](مص مرکب ) اهتمام . اعتناء. تعاهد. تعهد کردن . پرستاری کردن . مواظبت کردن . مراقبت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن . (ناظم الاطباء) : مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده چو تندرستی تیمار دارد از بیمار. <p class="a
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َ ] (اِخ ) شهری در کوههای طبرستان در جهت خراسان . (از معجم البلدان ). رابینو در یادداشتها و حواشی خود بر کتاب مازندران و استرآباد به شماره ٔ 6 ص 150 آرد: «یاقوت نام شهر تمار را در مرز خراسان ذکر کرد
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َ رر ] (ع مص ) قطع دوستی و مودت کردن . (ناظم الاطباء). دشمنی و تباغض . (اقرب الموارد).
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َ م م ] (ع ص ) خرمافروش . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َم ما ] (اِخ ) حسین التمار مکنی به ابوبکر فیلسوف دهری از مخالفان و معاصران محمدبن زکریای رازی (251-313 هَ . ق ) بود. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح اﷲ صفا ص 1
تیمار زدنلغتنامه دهخداتیمار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیمار کردن اسب را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیمارلغتنامه دهخداتیمار. (اِ) غم باشد و تیمار داشتن ، غم خوردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). غم . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رنج و اندوه . (ناظم الاطباء) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی . <p class
تیمارفرهنگ فارسی عمید۱. پرستاری، نوازش، و مراقبت از شخص بیمار یا آسیبدیده.۲. غمخواری؛ دلسوزی.۳. (اسم) فکر؛ اندیشه.۴. (اسم) دردورنج.⟨ تیمار خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] غمخواری کردن؛ دلسوزی کردن: ◻︎ به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی: ۵/۳۵۲).⟨ تیمار د
پاتیمارلغتنامه دهخداپاتیمار. (اِ مرکب ) شتابزدگی . تعجیل . || پارنج . پامزد. و صاحب برهان گوید بزبان زند و پازند بهمین معنی آمده است .
استیمارلغتنامه دهخدااستیمار. [ اِ ] (ع مص ) استئمار. مشورت کردن . مشاوره . مشورت کردن خواستن . مشاورت کردن خواستن . (زوزنی ). سگالیدن . با یکدیگر رأی زدن . مؤامرة.
بوتیمارلغتنامه دهخدابوتیمار.(اِ) نام مرغی است که او را غم خورک نیز گویند و او پیوسته در کنار آب نشیند و از غم آنکه مبادا آب کم شود با وجود تشنگی آب نخورد و او را بعربی یمام و بیونانی شفنین خوانند. گوشتش بیخوابی آورد و مقوی حافظه باشد و ذهن را تند و تیز کند. (برهان ). مرغی است سفید که بهندی بکلا
تیمارلغتنامه دهخداتیمار. (اِ) غم باشد و تیمار داشتن ، غم خوردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). غم . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رنج و اندوه . (ناظم الاطباء) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی . <p class