تیمارداشتلغتنامه دهخداتیمارداشت . (مص مرکب مرخم ) تیمار داشتن . اهتمام . اعتناء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آنقدر که آبادان ماندست از حرمت خاندان این قاضی پارس و تیمارداشت او بودست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134) کفشگر... قوم را در معنی
خربانی کردنلغتنامه دهخداخربانی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیمار داشتن خر. تیمارداشت خر کردن . پرستاری از خر کردن .
خرچرانلغتنامه دهخداخرچران . [ خ َ چ َ ] (نف مرکب ) کسی که خر را در بیابان می چراند. کسی که تیمارداشت خر را از جهت چریدن در عهده دارد. خربنده . || کنایت از آدم بی سواد و بی معرفت .
خرمارلغتنامه دهخداخرمار. [ خ َ ] (اِ) سئیس . خادم اسب . (آنندراج ). مهتر اسب . آنکه تیمارداشت اسب بکفالت اوست . || چاروادار. آنکه خر کرایه میدهد. (از ناظم الاطباء).
مراقبتفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیدهبانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه ۲. نگهبانی کردن ۳. مواظبت کردن