ثبورلغتنامه دهخداثبور. [ ث ُ ] (ع اِمص ) هلاکی . عذاب . || زیان . خسران . || بازداشتن . || زیان کشیدن . || هلاک گردیدن . || هلاک گردانیدن . هلاک کردن کسی را. || رسیدن سختی و بدی . || واهلاکا گفتن . (غیاث ). ویل ! وای ! : بانگ میزد واثبورا واثبورهمچو جان کافران
ثبورفرهنگ فارسی معین(ثُ بُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بازداشتن . 2 - هلاک کردن . 3 - (مص ل .) زیان کشیدن . 4 - هلاک گردیدن . 5 - (اِ.) عذاب .
دایرهزنگیtambourine, timbrel, taborواژههای مصوب فرهنگستانیکی از سازهای خانوادۀ طبلهای طوقهای یکطرفه با بدنۀ چوبی که در طوقۀ آن حلقهها یا زنگولههایی فلزی تعبیه شده است که با برخورد به هم و بدنۀ طوقه صدا ایجاد میکنند
تبورلغتنامه دهخداتبور. [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ تِبر رجوع به تبر شود. || خسران و هلاک و کاهلی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تیبورلغتنامه دهخداتیبور. (اِخ ) از شهرهای کهن ایتالیا است که با داشتن مناظر بسیار زیبا محل رفت و آمد ثروتمندان روم بود و امروز آن را تی وُلی گویند. (از لاروس ). رجوع به تی ولی و قاموس الاعلام ترکی شود.
آبکورلغتنامه دهخداآبکور. (ص مرکب ) نمک ناشناس . نانکور : نان کور و آب کورم خوانده ای . مولوی .ناقه ٔ صالح به صورت بُد شترپی بریدندش ز جهل آن قوم ِ مُرازبرای آب جو خصمش شدندآب کور و نان ثبور ایشان بدند.
ویللغتنامه دهخداویل . [ وَ / وِ ] (صوت ، اِ) وای ، وآن کلمه ٔ افسوس است . (غیاث اللغات ). کلمه ٔ تقبیح و افسوس است . (برهان ). در نصاب نوشته که ویل در اصل وای بوده است به معنی حزن ، لام را افزوده از اصل انگاشته اند. (غیاث اللغات ). نفیر و افغان از مصیبت بود،
حزالغتنامه دهخداحزا. [ ح ُ ] (ع اِ) بقله ای است شبیه به کرفس که بوئی تلخ دارد و آن را به فارسی دینارویه گویند. نوعی رستنی باشد دوائی و آن دونوع است ، صحرائی و باغی : صحرائی را سداب برّی و تخم آنرا به شیرازی برگ کازرونی خوانند. بلغمی مزاجان را نافع است . و باغی ، را به شیرازی آهودوستک نامند.
شادنجلغتنامه دهخداشادنج . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شادنه . حجرالدم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). حجر الطور. حجر هندی . بیدوند. معرب شادنه و آن را حجرالدم نیز گویند و آن سنگی است نرم و کوچک عدسی الشکل جهة اسهال دموی و قرحه ٔ امعاء و زحیر وسل نافع. (منتهی الارب ). ابوریحان در کتاب الجماهر فی معرفة
کادیلغتنامه دهخداکادی . (اِ) نباتی است بسیار خوشبو و آن از درختی حاصل میشود مانند درخت خرما و آن را به شیرازی گل گیری گویند و در ملک دکن کوره بکسر کاف و سکون واو و فتح رای بی نقطه خوانند شراب آن دفع آبله و جدری کند و جذام را نافع باشد. (برهان ). گل کیوره . روغن گل . روغن یاس . (الفاظ الادویه
مثبورلغتنامه دهخدامثبور. [ م َ] (ع ص ) مغلوب . || محبوس . (منتهی الارب ). حبس شده . (ناظم الاطباء). || هلاک شده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سفیه . (منتهی الارب ). نادان و احمق . (ناظم الاطباء).