ثخنلغتنامه دهخداثخن . [ ث ِ خ َ ] (ع مص ، اِمص ) ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری . قطر. ضخامت . حجم . دبز. کلفتی . هنگفتی . لُکی . گندگی . غلّت . || غلظت . || سختی . || ثخانت . ثخونت . سطبر و سخت گردیدن . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن ، بالخاء المعجمه سطبر شدن . کما فی بحر الجواهر و فی
ثخنفرهنگ فارسی معین(ثِ خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستبر و سخت گردیدن . 2 - (اِ.) ستبری ، ضخامت ، کلفتی . 3 - غلظت . 4 - سختی .
ثخینلغتنامه دهخداثخین . [ ث َ ] (ع ص ) سطبر و سخت . || محکم . || غلیظ. || حلیم . بارزانت . رزین . || مردی ثخین السلاح ؛ مردی باسلاح و بعضی گفته اند یقال للاعزل الذی لاسلاح معه ، اعزل ثخین ، مرد بی سلاح . || ثوب ثخین النسج ؛ جامه ٔ سطبرباف . ج ، ثخن .
ثخینفرهنگ فارسی معین(ثَ) [ ع . ] (ص .) 1 - ستبر، سخت . 2 - محکم ، استوار. 3 - غلیظ . 4 - حلیم ، بردبار.
يُثْخِنَفرهنگ واژگان قرآنتا آرامش و قرار گيرد - تا استحکام يابد (از کلمه ثِخَن به معني غلظت و بي رحمي است و اثخان کسي به معني بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او .در عبارت "مَا کَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَکُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي ﭐلْأَرْضِ " منظور از اثخان رسول (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در زمين اين
خای لای تخنلغتنامه دهخداخای لای تخن . [ ] (اِخ ) نام محلی است بفاصله ٔ 37 هزارگزی جنوب غربی کشک از حکومت درجه ٔ 2 کشک و قره تپه حکومت بادغیسات ولایت هرات ، واقع در 62 درجه و <span class="hl" dir="lt
تاخنلغتنامه دهخداتاخن . [ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از غلامان ارسطو است . مبدل آن ثاخن است . (ابن الندیم در وصیت نامه ٔ ارسطو). رجوع به ثاخن شود.
خاثرلغتنامه دهخداخاثر. [ ث ِ] (ع ص ) ستبر (شیر). (مهذب الاسماء). ثخن و اشتد فهوخاثر. (اقرب الموارد). خفته ، کلچیده ، بسته (شیر).
مثخنلغتنامه دهخدامثخن . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) بسیار کشنده دشمنان را. (آنندراج ). کسی که بسیار از دشمنان را میکشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخان شود. || جراحتی که سست گرداند کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که در چیزی مبالغه می ن
مستثخنلغتنامه دهخدامستثخن . [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثخان .غلبه کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استثخان شود.