ثغرلغتنامه دهخداثغر. [ ث َ ](ع مص ) دندان نمودن وقت خندیدن . || دندان شیر کسی را شکستن . || افتادن دندانها. || رخنه کردن . || رخنه بستن . || ثغر ثلمة؛ بستن رخنه را. (از اضداد است ).
ثغرلغتنامه دهخداثغر. [ ث َ / ث َ غ َ ] (ع اِ) درختی است که شکوفه ٔ سپید دارد. || گو. || رخنه . || دره ٔ فراخ . || دهن . || دندانها یا دندانهای پیشین یا دندان که هنوز در لثه باشد. || رسته ٔ دندان . || سرحد ملک کفار. مرز. دربند. دربند میان کفر و اسلام . (منتهی
تیغگرلغتنامه دهخداتیغگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) تیغساز. آنکه تیغها را بسازد. (آنندراج ) : مغنی ز دف ساختی چون سپربه قانون خبرگیر ازین تیغگر. طغرا (از آنندراج ).رجوع به تیغساز شود.
تغرلغتنامه دهخداتغر. [ ت َ ] (ع مص ) برجستن خون از رگ و جاری گشتن آن . || برجستن آب از درز مشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تغیرلغتنامه دهخداتغیر. [ ت َ غ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) از حال بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برگردیدن از حال خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) : تغیر به همه چیزها راه یابد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125)
تغییرلغتنامه دهخداتغییر. [ ت َغ ْ ] (ع مص ) از حال بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). از حال بگشتن . (دهار). از حالی به حالی برگردانیدن و گردانیدن و دیگرگون کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از حال خود گردانیدن و با لفظ کردن و
ثغرةلغتنامه دهخداثغرة. [ ث ُ رَ ] (ع اِ) موی بغل . || مغاکچه ٔ سینه ٔ شتر که جای نحر است . || مغاک سینه و چال گردن . مغاک گلو و چنبر گردن . مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث اللغة از شرح نصاب و کنز). || گو بالای سینه ٔ اسب . || کرانه ٔ زمین . || راه نرم و هموار. ج ، ثُغر.
مدینةالبیضاءلغتنامه دهخدامدینةالبیضاء. [ م َ ن َ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) رجوع به ثغر اعلی و رجوع به سرقسطه شود.
ابونعیملغتنامه دهخداابونعیم . [ اَ ن َ ] (اِخ ) واحه ای از واحات در ثغر لیبی بصحرا، دارای معادن گوگرد.
ثغر ادنیلغتنامه دهخداثغر ادنی . [ ث َ رِ اَ نا ] (اِخ ) بزمان بنی امیه طلیطلة و جهات آنرا ثغر ادنی مینامیدند. (نفح الطیب ج 1 ص 77).
ثغر اعلیلغتنامه دهخداثغر اعلی . [ ث َ رِ اَ لا ] (اِخ ) مقابل ثغر ادنی . در زمان بنی امیه نامی بود که به سرقسطه و جهات آن میدادند. (نفح الطیب ). این شهر را عرب البیضاء نیز نام میداد. و در 512 هَ . ق . فرنگیان آن شهر را از مسلمانان بستدند.
مثغرلغتنامه دهخدامثغر. [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) کودک که دندانهای شیر ریزد یا کودکی که دندان برآورد، از اضداد است . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به اثغار شود.