شیب تافلTafel slopeواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از نمودار تافل در محدودۀ مثبت و منفی پنجاه میلیولت به پتانسیل مدارباز که شکل نمودار در آن بخش خطی است
نمودار تافلTafel plotواژههای مصوب فرهنگستاننمودار تغییرات پتانسیل الکترود برحسب لگاریتم چگالی جریان، زمانی که الکترود نسبت به پتانسیل مدارباز خود، هم درجهت کاتدی و هم درجهت آندی، قطبیده میشود
ثفللغتنامه دهخداثفل . [ ث َ ] (ع مص ) ثفل رَحی ؛ سفره گستردن زیر دست آس . || ثفل شی ٔ، پراکنده کردن آن به یک بار (از منتهی الارب ).
کالهلغتنامه دهخداکاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی کالا است که اسباب و متاع باشد. (برهان )(غیاث ) (از آنندراج ) (شعوری ج 2 ورق 258 ب ). اثواب خانه . (شعوری ج 2
ثفللغتنامه دهخداثفل . [ ث َ ] (ع مص ) ثفل رَحی ؛ سفره گستردن زیر دست آس . || ثفل شی ٔ، پراکنده کردن آن به یک بار (از منتهی الارب ).
ثفللغتنامه دهخداثفل . [ ث ُ ] (ع اِ) (شاید معرب از تفاله ٔ فارسی ) تفاله . کنجاره . || لفاظة. || دردی . ته نشین آب و دواء و جز آن . ثافل . تیرگی شیر و روغن . درشت پس افتاده ٔ از چیزی فشرده . ثجیر. جرم : گر هوا و نار را سفلی کندتیرگی و دردی و ثفلی کند. <p c
حثفللغتنامه دهخداحثفل . [ ح ُ ف ُ ] (ع اِ) لغتی است در حُطفل در تمام معانی آن . || لغتی است در حتفل بفوقانی . بقیه ٔ شوربا یا اشکنه ٔ باقی زیر شوربا. || دردی روغن . خره . || مال بلایه . || چرک زهدان . || مردم فرومایه . || ریزه های گوشت در بن دیگ . (منتهی الارب ). || بترین طعام (؟). (در سه نسخ
مثفللغتنامه دهخدامثفل . [ م ُ ث َف ْ ف ِ ] (ع ص ) آنکه طعام را باشیر خورد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که شیر را با طعام خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثفللغتنامه دهخدامثفل . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) شراب که دُردگین شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثفال شود.
تثفللغتنامه دهخداتثفل . [ ت َ ث َف ْ ف ُ ] (ع مص ) کوتاهی کردن با کسی از نیکوئیها. (شرح قاموس ). کوتاهی کردن از مکارم . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).