ثلمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، حذف «فا»ی «فعولن» بهصورتی که «عولن» بماند و بهجای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند.۲. [قدیمی] شکستن.۳. [قدیمی] رخنه کردن.۴.[قدیمی] رخنه ایجاد کردن در چیزی.
ثلملغتنامه دهخداثلم . [ ث َ ] (ع مص ) رخنه کردن در. || ترک دادن به . || شکستن کناره ٔ وادی . تثلیم . || بینی بریدن . (غیاث اللغة). || اسقاط فاء فعولن است تا عولن بماند فع لن بجای آن بنهند و ثلم در اشعار عجم نیاید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ). بفتح ثاء مثلثه رخنه کردن است کمافی الصراح . و
تلملغتنامه دهخداتلم . [ ت َ ل َ ] (ع اِ) آب کند یا شکاف در زمین بدرازا. ج ، اتلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تیلملغتنامه دهخداتیلم . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تلئیملغتنامه دهخداتلئیم . [ ت َ ] (ع مص ) اصلاح کردن و فراهم آوردن . (از اقرب الموارد). بار دیگر سازواری کردن و اصلاح نمودن . (ناظم الاطباء).
تلملغتنامه دهخداتلم . [ ت ِ ] (ع اِ) کودک خطدمیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کشاورز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || زرگر. || دمه ٔ دراز زرگران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، تِلام . (منتهی الارب ).
ثلماءلغتنامه دهخداثلماء. [ ث َ ] (اِخ ) گویند محلی از نواحی یمامه است و گویند آبی است که یحیی بن ابی حفصه کنده است و گویند از آبهای بنی ابی بکربن کلاب است و گویند از بنی مرة از بنی اسد است و گویند چاه آبی است از ربیعةبن قریط در ظهر نملی . (مراصد الاطلاع ).
اثلمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) = ثَلم۲. [قدیمی] رخنهدار؛ رخنهیافته.۳. [قدیمی] شمشیر یا نیزهای که در آن رخنه ایجاد شده باشد.
اثلملغتنامه دهخدااثلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) نعت است از ثَلَم بمعنی شکستن کناره ٔ وادی و رخنه شدن . (منتهی الارب ). وادی کناره شکسته و رخنه شده . || رخنه شده . (تاج المصادر). رخنه دار. || شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود. || (اصطلاح عروض ) فعلن چون بزحاف ثلم (بسقوط فا) از فعولن خیزداثلم خوا
بترفرهنگ فارسی عمید۱. از بیخ برکندن؛ بریدن.۲. (ادبی) در عروض، اجتماع ثلم و حذف است در فعولن، یعنی حرف اول را بیندازند و سبب خفیف را هم ساقط کنند چنانکه عو باقی بماند و نقل به فع شود، و آن را ابتر میگویند.
اثرملغتنامه دهخدااثرم . [ اَ رَ ] (ع ص ) آنکه دندانش از بن برافتاده است . || آنکه دندان پیشین و رباعیه ٔ وی افتاده است ، یا خاص است به افتادن دندان پیشین . (منتهی الارب ). دندان پیشین شکسته . (تاج المصادر). دندان بیفتاده . شکسته دندان . (زوزنی ). مؤنث : ثَرْماء. || (اصطلاح عروض ) اجتماع قبض
ثلماءلغتنامه دهخداثلماء. [ ث َ ] (اِخ ) گویند محلی از نواحی یمامه است و گویند آبی است که یحیی بن ابی حفصه کنده است و گویند از آبهای بنی ابی بکربن کلاب است و گویند از بنی مرة از بنی اسد است و گویند چاه آبی است از ربیعةبن قریط در ظهر نملی . (مراصد الاطلاع ).
متثلملغتنامه دهخدامتثلم . [ م ُ ت َ ث َل ْ ل ِ ] (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ). نام سرزمینی است و در معلقه ٔ عنتره آمده است . (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود.
متثلملغتنامه دهخدامتثلم . [ م ُ ت َ ث َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آوند یا دیوار رخنه دار. (آنندراج ). در میان سوراخ دار مانند دیوار و آوند و رخنه دار و ترک دار. و رجوع به تثلم شود. || لب شکسته و دندانه دار. || رندیده شده مانند شمشیر و آوندهای سفالین . (ناظم الاطباء).