ثمارلغتنامه دهخداثمار. [ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ ثَمر و ثمرة. (زمخشری ). میوه ها : چگونگی آب و هوا و ثمار هر بقعتی از آن ... (ابن البلخی ).آب هش را میکشد هر بیخ خارآب هوشت چون رسد سوی ثمار. مولوی .جزو جزو آبستن از شاه بهارجسمشان چون د
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َ ] (اِخ ) شهری در کوههای طبرستان در جهت خراسان . (از معجم البلدان ). رابینو در یادداشتها و حواشی خود بر کتاب مازندران و استرآباد به شماره ٔ 6 ص 150 آرد: «یاقوت نام شهر تمار را در مرز خراسان ذکر کرد
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َ رر ] (ع مص ) قطع دوستی و مودت کردن . (ناظم الاطباء). دشمنی و تباغض . (اقرب الموارد).
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َ م م ] (ع ص ) خرمافروش . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمارلغتنامه دهخداتمار. [ ت َم ما ] (اِخ ) حسین التمار مکنی به ابوبکر فیلسوف دهری از مخالفان و معاصران محمدبن زکریای رازی (251-313 هَ . ق ) بود. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح اﷲ صفا ص 1
هاریطوسلغتنامه دهخداهاریطوس . (اِخ ) مؤلف است . هرمس یکی از کتب خویش را در صناعت کیمیا به نام او یا خطاب به او نوشته است . وی را در نیر نجات اشجار و ثمار و ادهان و حشایش کتابی است . (ابن الندیم ).
اثمارلغتنامه دهخدااثمار. [ اِ ] (ع مص ) میوه آوردن درخت . میوه دار شدن . میوه دادن . بارآوردن . میوه دار گشتن . (زوزنی ). || برآمدن میوه . || توانگر شدن . بسیارمال شدن . (تاج المصادر). || اِثمارِ زبد؛ گرد آمدن مسکه . مسکه برآوردن شیر. (تاج المصادر). کره دادن شیر.
استثمارلغتنامه دهخدااستثمار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) میوه خواستن . || میوه چیدن . (غیاث ). || از رنج دیگری برخوردن .
استثماردیکشنری عربی به فارسیاعطاي نشان , سرمايه گذاري , دادن امتياز , تفويض , مبلغ سرمايه گذاري شده , سرمايه گزارى , بهره بردارى , بهره كشى , انتفاع , بهرهگيرى , سرمايه گذارى , استثمار