ثکلیلغتنامه دهخداثکلی . [ ث َ لا ] (ع ص ، اِ) نعت مؤنث از ثکل . زن فرزندمرده ، بچه گم کرده . ج ، ثکالی . || زن عزیزمرده و گم کرده دوست . ثکول . ثاکلة. ج ، ثواکل .
ثکلیفرهنگ فارسی معین(ثَ لا) [ ع . ] (ص .) مؤنث ثکل . 1 - زن فرزند مرده ، بچه کم کرده ؛ ج . ثکالی . 2 - زن عزیز مرده ، زن گم کرده دوست .
تقلیلغتنامه دهخداتقلی . [ ت َ ق َل ْ لی ] (ع مص ) دشمنی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلطیدن بر فراش . (از اقرب الموارد).
تقلیلغتنامه دهخداتقلی . [ ت ُ ] (اِ) گوسفند ششماهه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این ترکی است چه در فارسی قاف نیست و اگر در لغتی قاف باشد اصل آن غین بوده است ... (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تُقُلی . دُغُلی لغتی است در آن تداول شوشتر. و آن بچه ٔ حیوانی است که فر
تقلیلغتنامه دهخداتقلی . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهریاری که در بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع است ، 700 تن سکنه دارد و محصول آنجا غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تکلیلغتنامه دهخداتکلی ٔ. [ ت َ ءْ ] (ع مص ) بیعانه گرفتن . || به کرانه رسانیدن کشتی و بستن کشتی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازداشتن کسی بر کناره ٔ دریا. (تاج المصادر بیهقی ). بند کردن و بازداشتن . || بجایی آمدن که باد کم گذرد. || پیش آمدن . || نگریستن ، یقال کلاء
تکلیلغتنامه دهخداتکلی . [ ت َ ک َل ْ لی ] (ع مص ) به آخر صفوف بایستادن در حرب . (تاج المصادر بیهقی ). در صف پسین جنگ ایستادن و گویند این مقلوب تکیل است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیل شود.
ثکوللغتنامه دهخداثکول . [ ث َ ] (ع ص ، اِ) نعت مؤنث است از ثکل ، مانند ثاکل و ثکلی و ثکلانة. زنی که فرزند یا دوستش نایافت یافوت شده باشد. || هبول . || فلات ثکول ؛ بیابانی که رونده در آن گم گردد و هلاک شود.
بچه مردهلغتنامه دهخدابچه مرده . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که بچه اش مرده باشد. ثکلی . (منتهی الارب ): مفرق ؛ ناقه ٔ بچه مرده : م